chapter 12

6.6K 740 1.6K
                                    

با شنیدن صدای نسبتن بلندی،با هول از خاب پرید و تو جاش نشست،اما به محض نشستنش همزمان با سوزش سوراخ و پوست پهلوهاش مواجه شد ...

چشماشو از درد محکم به هم فشار داد و زیر لب هیس کشید...

تو همین حال یهو در با ضرب باز شد و زین سرشو از لای در آورد تو
پتو رو تا گردنش کشید بالا تا بدنشو کامل کاور کنه

زین:فاک..اون صدا بیدارت کرد آره؟؟
واقعن متاسفم

بعد صداشو کمی برد بالا،جوری که مت بشنوه

زین:آخه میدونی؟؟ما اینجا یه بچه‌ی سه ساله داریم که سر صبی هوس کشتی گرفتن میکنه

مت متقابلن داد زد:بچه های سه ساله کشتی نمیگیرن ابله!
من یه پدر فداکارم که داشتم به پسرم نرمش صبحگاهی میدادم.

زین چشماشو تو حدقه چرخوند

زین:مت محض فاک..من یه نوزاد شیش ماهه نیستم

لیام گیج،نشسته بود رو کون دردناکش و به بحث و داد و بیداد اونا گوش میکرد..

همین حین مت ام رسید و سرشو مث زین از لای در فرستاد تو و با لبخند گشاد به لیام خیره شد

مت:صب بخیر پسرم..بلند شو بیا
این دوس پسرت به درد لای همین جرزم نمیخوره،پاشو بیا ببینم با تو چند چندیم

زین چشماشو گنده کرد و رو‌ به مت فریاد زد

زین:چی؟؟؟؟
مت حتی فکرشم نکن به لیام نزدیک شی

مت:اونوقت کی تعیین می‌کنه من به کی نزدیک شم و از کی دور شم؟؟

زین:بقیه رو نمیدونم،اما راجع به لیام من تعیین میکنم..
الانم پسرمو تنها بزار

مت چشم غره‌ی سنگینی رفت و ادای زینو درآورد

مت:پیسیریمو تینها بیزیر(🦖)
خوبه تا همین دیشب نگاهتم‌ نمیکرد،خودم واست جورش کردم..الان واس من پسرم پسرم میکنه

لیام دیگه کاملن به خنده افتاده بود...حالا مطمعن بود زویی پسر متئو ان..هرچند دی ان ایشون متفاوته!

مت:پاشید بیاید صبحانه

بعدم‌ یه تنه به زین زد و از کنارش گذشت

زین با لبخند به رفتنش خیره شد...روح مت توی لویی هلول کرده بود..هرچند هردوی اونا بی شباهت به مت نبودن،اما لویی نسخه‌ی کپی شده‌ی مت بود..

افکارشو پس زد و توجهشو به لیام داد

زین:بلند شو برو سرویس یه آبی به سر و صورتت بزن،بعدم‌ بیا سر میز

لیام:چشم

زین:وایسا ببینم...چقد درد داری؟؟

قیافه لیام تو کسری از ثانیه تغییر حالت داد و لباش اومد جلو

fucking Art [z.m/l.s]Where stories live. Discover now