chapter 38

5.5K 591 2.1K
                                    


(دو روز بعد)

با کمک گرفتن از لب هاش،تلفنو قطع کرد و گوشه‌ی سینک رهاش کرد.

از توی آشپزخونه به وضوح صدای خنده های همسر و دخترشو می‌شنید؛لبخند عمیقی زد و شیر آبو بست.

بدون این که از آشپزخونه خارج بشه لویی رو مخاطب قرار داد.

هری:لوووووووووو

لویی متقابلن فریاد زد.

لویی:بلههههههه

هری:لوووووووووو

لویی:میگمممم بلهههههه

انجل که بخاطر صدای بلند لویی گوشش اذیت شده بود،هر دو دستشو روی گوش هاش گذاشت و با لگد به شکم مردی که روبروش دراز کشیده بود کوبید.

لویی بخاطر ضربه‌ی نه چندان آروم دخترش دستشو گذاشت روی شکمش و چشماش درشت شد.

لویی:واسه چی میزنی؟؟؟؟

انجل:چون که گوشم.

لویی دیگه به این دلیلای نصفه نیمه‌ی انجل عادت کرده بود.
دستشو برد جلو و آروم گوشه‌ی موی دخترو کشید.

انجل:آییییییییییییی

لویی مطمعن بود اون حتی دردی احساس نکرده و تنها هدفش بیرون کشوندن هری از آشپزخونست.
لویی دستشو به نشونه‌ی سکوت گذاشت رو بینیش و نیم خیز شد.

لویی:هاشششش.دراما کویین.

هری:چخبره اینجا؟؟؟؟

لویی سرشو بلند کرد و نگاهشو به پسرش دوخت.
موهای بلندشو بالا سرش به شکل گوجه بسته بود و اخماشو درهم کشیده بود.چه مرد جدی ای!

انجل سریع تمام مظلومیت دنیارو ریخت توی چشماش.

انجل:هلولا موهای قشنگمو کشید.دعواش کن.

لویی:عههههه دختره‌ی....

هری:لووووو

لویی با تشر هری ادامه‌ی حرفشو خورد.

هری:تو موهاشو کشیدی؟؟

لویی:اون با لگد زد تو شکمم!

هری دستاشو زد به کمرش و نگاهشو این بار به دخترش داد.

هری: آره؟

انجل دستاشو جلوی بدنش به هم غلاب کرد.

انجل:من هیچوقت دروغ نمیگم.

لویی پوزخند زد و چشماشو تو حدقه چرخوند.

لویی:حتمن من میگم.

انجل روشو کرد سمت لویی و زبون درازی کرد.

هری:کی کیو زدهههه.

انجل+لویی:اونننن منوووووو

هری چند ثانیه به هردوی اونا که چطور همدیگه رو میفروختن نگاه کرد و انگشت اشارشو تهدید وار بالابرد.

fucking Art [z.m/l.s]Where stories live. Discover now