(دو روز بعد)با کمک گرفتن از لب هاش،تلفنو قطع کرد و گوشهی سینک رهاش کرد.
از توی آشپزخونه به وضوح صدای خنده های همسر و دخترشو میشنید؛لبخند عمیقی زد و شیر آبو بست.
بدون این که از آشپزخونه خارج بشه لویی رو مخاطب قرار داد.
هری:لوووووووووو
لویی متقابلن فریاد زد.
لویی:بلههههههه
هری:لوووووووووو
لویی:میگمممم بلهههههه
انجل که بخاطر صدای بلند لویی گوشش اذیت شده بود،هر دو دستشو روی گوش هاش گذاشت و با لگد به شکم مردی که روبروش دراز کشیده بود کوبید.
لویی بخاطر ضربهی نه چندان آروم دخترش دستشو گذاشت روی شکمش و چشماش درشت شد.
لویی:واسه چی میزنی؟؟؟؟
انجل:چون که گوشم.
لویی دیگه به این دلیلای نصفه نیمهی انجل عادت کرده بود.
دستشو برد جلو و آروم گوشهی موی دخترو کشید.انجل:آییییییییییییی
لویی مطمعن بود اون حتی دردی احساس نکرده و تنها هدفش بیرون کشوندن هری از آشپزخونست.
لویی دستشو به نشونهی سکوت گذاشت رو بینیش و نیم خیز شد.لویی:هاشششش.دراما کویین.
هری:چخبره اینجا؟؟؟؟
لویی سرشو بلند کرد و نگاهشو به پسرش دوخت.
موهای بلندشو بالا سرش به شکل گوجه بسته بود و اخماشو درهم کشیده بود.چه مرد جدی ای!انجل سریع تمام مظلومیت دنیارو ریخت توی چشماش.
انجل:هلولا موهای قشنگمو کشید.دعواش کن.
لویی:عههههه دخترهی....
هری:لووووو
لویی با تشر هری ادامهی حرفشو خورد.
هری:تو موهاشو کشیدی؟؟
لویی:اون با لگد زد تو شکمم!
هری دستاشو زد به کمرش و نگاهشو این بار به دخترش داد.
هری: آره؟
انجل دستاشو جلوی بدنش به هم غلاب کرد.
انجل:من هیچوقت دروغ نمیگم.
لویی پوزخند زد و چشماشو تو حدقه چرخوند.
لویی:حتمن من میگم.
انجل روشو کرد سمت لویی و زبون درازی کرد.
هری:کی کیو زدهههه.
انجل+لویی:اونننن منوووووو
هری چند ثانیه به هردوی اونا که چطور همدیگه رو میفروختن نگاه کرد و انگشت اشارشو تهدید وار بالابرد.
![](https://img.wattpad.com/cover/255571471-288-k197627.jpg)