only the brave

4.5K 571 2K
                                    


بعد از این پارت دو تا مطلب مهمو به شکل پارت میزارم، حتمن حتمن چکشون کنید، مخصوصن دومی رو!

_______________

یک سال بعد.

هفت ماهی میشد که اسم انجل وارد شناسنامه‌ی لویی و هری شده بود. اولش سر این که فامیلی چه کسی روی فرشته کوچولو قرار بگیره به تفاهم نمیرسیدن، اما در نهایت قرار بر این شد که فامیلی هری به انجل داده بشه!

لویی معتقد بود اگه هری از حرفش سرپیچی نکرده بود، پیش اون زن نرفته بود و بعدم با اصرار، لویی رو برای کمک بهشون قانع نکرده بود، هرگز انجلی وارد زندگیشون نمیشد تا داستان بخواد به اینجا برسه!

گذشته از اون، لویی باور داشت هری و انجل هر دو از یه جنسن، پس بهتره فامیلی یه فرشته به فرشته کوچولو هدیه بشه.

این شد که انجل استایلز حالا هفت ماه بود که رسمن و قانونن عضو سوم خانواده‌ی تاملینسون-استایلز شده بود.

لیو حاضر نشده بود همراه نایل از لندن خارج بشه و به همین خاطر، نایل دائم بین نیویورک و لندن رفت و آمد میکرد.

راستشو بخواید نایل اخیرن خیلی جدی مشغول راست و ریست کردن کاراش بود تا به لندن نقل مکان کنه، دور موندن از لیو جدیدن خیلی سخت تر از قبل به نظر می‌رسید.

اما درمورد زین و لیام...
زین نوشتن کتابی که قولشو داده بودو شروع کرده بود؛ اما به لطف لیام کتاب حتی به نیمه ام نرسیده بود.

کافی بود زین سراغ نوشتن بره تا لیام درست مثل یه پاپی شروع کنه به شیطنت و زینو مجاب کنه که دست از نوشتن برداره و به اون توجه کنه!

شرکت مانستر درست مثل تموم این سالها تو اوج بود، با این تفاوت که حالا تو حیطه‌ی دیگه‌ای هم به شهرت رسیده بود.

اسم ایکاروس حالا علاوه بر اسپانیا، به گوش مردم انگلیس هم آشنا به نظر می‌رسید.
شمار سازه‌های ایکاروس به مرور بیشتر و بیشتر میشد.
سازه هایی که با وجود عجیب بودنشون، به خوبی با بافت شهر هماهنگ شده بودن.

سارا و پاتریک نامزد کرده بودن و ماه دیگه مراسم ازدواجشون بود.
به همین خاطر محیط شرکت به طرز زیبایی شاد و با طراوت بود.

میشه گفت زندگی برای همه‌ی اونا به طرز معمولی ای فوق العاده بود!

البته که توی این یکسال مشکلات مختلفی سر راهشون قرار گرفته بود، اما منظورم اینه که، خب کی توی زندگیش مشکل نداره؟

هری خوب به یاد می‌آورد زمانی رو که بهشون گفتن بخاطر پرونده‌ی روانی هری نمیتونن انجل رو بهشون بسپرن.
روزای وحشتناکی بود!

هری تازه داشت خودشو پیدا می‌کرد و تو یه چشم به هم زدن، تمام گذشته روی سرش آوار شده بود!

fucking Art [z.m/l.s]Where stories live. Discover now