هری:بهت گفتم امکان ندارههههههه...نه!هرچی من بگم!همه چیز باید آبیِ لویی باشه.
لیام با حرص لگد محکمی به زانوی هری زد.
لیام:تو میخوای جونتو از دست بدی مگه نه؟؟؟؟گفتممممم زرد و قرمززززز.تم عروسی اینههههه.
هری خندهی هیستیریکی کرد.
هری:شوخیت گرفته آره؟؟؟؟بهت گفتم آبی لویی!!!
حدودن دو روزی میشد که زین و لیام درمورد تصمیمشون به لویی و هری گفته بودن.
راستش اولش جفتشون کمی مردد بودن،اما خب،کی میخواست واسشون تعیین کنه چه کاری درسته و چه کاری غلط؟؟؟
این به همشون حس خوبی میداد،پس انجامش میدادن!اما اینجا یه مشکل بزرگ وجود داشت،شایدم دوتا.
مشکلاتی به اسم لیام مالیک و هری تاملینسون!دو نفری که تقریبن تو هیچی به تفاهم نمیرسیدن و دائم در حال بحث و جدل بودن.
همسراشون چکار میکردن؟
قطعن هر کاری به جز کمک کردن به اون دو نفر!
در حال حاضر زین و لویی به کمک انجل با کوسنا خونه درست کرده بودن و داشتن تو خونهی جدیدشون زندگی میکردن.و تنها عاملی که باعث حفظ سلامتی هری و لیام بود،مدیریت نایلی بود که در حال حاضر مشغول مسیج دادن به دوست دخترش بود.
هری:ببین لیامِ عزیزم،بیا برای چند روز دیکهد و تو کون نرو بودنتو کنار بزار و اجازه بده درست انجامش بدیم.
لیام:هاح!و کی گفته چیزی که تو میگی درسته؟؟؟اتفاقن قراره تمام این چند روز مثل درد توی کونت باشم استایلز لعنتی!
هری از جاش بلند شد،پاهاشو دو طرف بدن لیام گذاشت،روی پاش نشست و با هر دو دستش صورت لیامو قاب گرفت.
لپ لیام بخاطر فشار نه چندان زیاد دست هری فرو رفته بود و لبش کمی جلو اومده بود.هری با صدای آرومی،طوری که فقط خودش و لیام بشنون با حرص زمزمه کرد.
هری:ببین لیام،من یه بچهی لعنتی دارم،پس اون صدای به فاک رفتتو پایین نگهدار وقتی میخوای درمورد کونم حرف بزنی!!!
لیام با لپ فرو رفته،لب تپلش و اون اخم خوردنی به یه پاپی واقعی تبدیل شده بود.
لیام:کیو گول میزنی استایلز؟؟یادت که نرفته بچهی لعنتیت همین دو سه روز پیش شلوارتو کشید پایین؟؟؟
هری:بهش نگو لعنتی اون فقط یه بچسسسستتتت.
هری با حرص گفت و لپ لیامو بیشتر فشرد،در نتیجه لب لیام درست مثل نوک جوجه زد بیرون.
لیام با صدایی که بخاطر فرم لبش کمی نامفهوم به نظر میرسید لب زد.
لیام:خودِ عَسهولت گفتی یه بچهی لعنتی داری!!دراز احمق!