دو روز از اومدن زین میگذشت و توی این مدت کاری جز استراحت نکرده بود..
لویی معتقد بود زین خستست و بر خلاف اصرار های زین،اجازه نداده بود کارشو شروع کنه..
اما امروز روز آخر استراحت بود..
قرار بر این بود ک لیام شب، برای صرف شام بیاد خونه لری و همونجا صحبت راجع ب کار رو شروع کنن..لیام غریبه نبود و تو حالت عادی زیاد پیش میومد بیاد خونه لری،پس این ی ضیافت کامل نبود..ی شام مختصر و دوستانه و البته کمی ام کاری!
زین رو مبل نشسته بود و طبق معمول پاشو صد و هشتاد باز کرده بود و داشت تو گوشیش طرح میزد ک یهو یه صدای نا آشنا شنید...
لیام:هی من اومدم
زین:وات دع فاک..این خونه در نداره؟؟
زین از غافلگیر شدن متنفر بود،اون دوست داشت همیشه رو همه چی کنترل داشته باشه و غافلگیری و اتفاقای یهویی هیچوقت واسش خوشایند نبودن..
لیام:اوه ببخشید... من ترسوندمت؟خب من همیشه همینطوری میام،ینی اونا ب این عادت دارن..من حواسم نبود،ینی فک میکردم توام مث اونا واست عادی باشه..ینی میدونی؟
زین دستشو گذاشته بود زیر چونش و ب تلاشای لیام نگاه میکرد..مطمعن بود اگ جلوشو نمیگرفت میخاست تا صبح دلیل بیاره واس کارش
زین:باشه پسر..باشه
آروم باش...نفس بکش
مشکلی نیست..لیام:درسته..مشکلی نیست
آم من لویی و هری رو نمیبینملیامِ دستپاچه...
اینم وارد لیست مالیک شد..
زین:ظاهرن واس مهمونی حاضر میشن،اما در واقع دارن همو ب فاک میدن
جوری عادی این جمله رو گفت ک انگار داره راجع ب آب و هوا صحبت میکنه و بعدمریلکس مشغول ادامه کارش شد...
لیام:اوه..
آره اونا زیاد این کارو انجام میدن
یعنی منظورم اینه ک..
خب مهم نیست..لیام دست و پا چلفتی یا ی همچین چیزی نبود!
برعکس اون شخصیت قوی و خودساخته ای داشت،اما مرد روبروش زیادی عجیب بود..
انگار ی مود خاص داشت و هرگز از اون مود خارج نمیشد..
حتی چند دقیقه پیشم ک لیام غافلگیرش کرده بود نگاه پوکرش تغییر نکرده بود..و این باعث میشد لیام ناخودآگاه حس کنه داره یه اشتباهی مرتکب میشه..
رو مبل روبروی زین جا گرفت و سعی کرد با ی سرفه نظرشو جلب کنه..
لیام:ما قرار بود راجع ب کار صحبت کنیم،پس فک کنم بهتره از این فرصت استفاده کنیم
مثل این ک موفق شد،چون زین گوشیشو گذاشت کنار و نگاهشو ب لیام داد..