30 (فاکینگ آرت را خدا آزاد کرد)

5.6K 607 1.9K
                                    


هری گوشه‌ی تخت نشسته بود و با شیفتگی به چهره‌ی فرشته‌ گونه‌ی دختر نگاه میکرد.
حدود یک ساعتی میشد که بیدار شده بود و دقیقن از همون موقع خیره شدن به انجلو شروع کرده بود.در حدی که حتی صبحانشم لویی با زور به خوردش داده بود.

طوری که هری با تمام وجود عضو جدید خانوادشونو پذیرفته بود باعث دلگرمی لویی میشد.
چقدر زود و ناگهانی خانواده‌ی دو نفرشون بزرگ شده بود..

هری زیر لب زمزمه کرد.

هری:پس کی بیدار میشی دخترم؟؟

هیچکس حق نداشت به هری خرده بگیره،اون تازه پدر شده بود و حق داشت از هر ده تا کلمه‌ای که میگه،نُه تاش لفظ«دخترم»باشه!
مهم نیست که اصلن لزومی داشته باشه یا نه،به هر حال هری باید به یه شکلی به این که پدر شده و یه دختر داره اشاره کنه..

با تکون خوردن انجل و غرغرای نامفهوم زیر لبیش،لبخند بزرگی زد و منتظر موند تا چشماش باز بشه.
انجل با چشمای بسته اخماشو کشید تو هم.
هری فکر کرد شاید داره خواب بدی میبینه،پس دستشو برد جلو و آروم بازوی انجلو لمس کرد.

هری:هانی؟؟

با پرش ناگهانی بدن انجل،سریع دستشو کشید عقب و سیخ نشست.
انجل چشمای ترسیدشو به هری دوخت و عروسکشو به خودش فشرد.

با صدای گرفته‌ی سر صبحش،ترسیده لب زد.

انجل:تو کی هستی؟؟؟؟

هری:هی آروم باش.تو منو میشناسی بیوتی...یادته اومدم پیشت و بهت یه شکلات دادم؟؟آره؟؟من واست خطری ندارم عزیزم.

انجل انگار که تازه داشت مغزش لود میشد،اخماشو کشید تو هم و با دقت هری رو اسکن کرد.

انجل:چشمات چه رنگیه؟

هری جا خورد.

هری:ها؟؟آها.. سبز

انجل متفکر لبشو داد جلو.

انجل:اونم چشماش سبز بود.

هری:کی بیبی؟کی چشماش سبز بود؟

انجل:اونی که بهم شوتالوت داد.

هری:چی داد؟؟

انجل انگار داشت ساده ترین لغت دنیارو به خنگ ترین موجود دنیا می‌گفت.

انجل:شوتالوت دیگه.نخوردی تا حالا؟

هری بالاخره متوجه منظور دختر کوچولو شد.

هری:آهاااااا،منظورت شکلاته؟؟

انجل:اوهوم شوتالوت.

چشمای هری با شنیدن لحن شیرین دخترش ستاره بارون شد.

هری:میشه بغلت کنم؟؟

انجل:اون آقاهه ام مِرهَبون بود.موهاشم بلند بود.

متفکر گفت و انگار که تازه به نتیجه‌ی نهایی رسیده باشه لبخند زد.

انجل:تو خودشیییی.

fucking Art [z.m/l.s]Where stories live. Discover now