start

6.3K 896 1K
                                    

هری توی آشپزخونه مشغول درست کردن تاکو بود و زیر لب آهنگ مورد علاقشو زمزمه میکرد اما صدای بلند لویی باعث میشد همش متن آهنگ یادش بره..

لویی:زین الان دقیقن یک ساعت و بیست دیقس دارم دیکتو ساک میزنم..
مرد بهت میگم اینجا بهت نیاز دارم،داداشت بهت نیاز داره...
این تو نبودی ک میگفتی هروقت بهت نیاز داشته باشم هرجای دنیا ک باشی،خودتو میرسونی؟

این تیر آخر لویی بود...اون رو نقطه ضعف زین دست گذاشته بود..

زین:وات دع فاک لویی؟گاد...
باشه..اوکی تو برنده شدی..
اما فقط واس ی مدت مشخص..متوجه شدی؟
این قرار نیست طولانی باشه..اوکی تومو؟

لویی تمام تلاششو کرد ک ذوق بی نهایتشو کنترل کنه و خوشحال بود ک زین لبخند شیطانیشو نمی‌بینه!

لویی:اوکی،اوکی..
من بهت فشار نمیارم..درسته در حد فوک دلتنگتم و دوس دارم تا آخر عمر کنار خودم نگهت دارم..
ولی باشه،مجبورت نمیکنم پسر

زین از این پوکر تر نمیشد..لازم بود لویی انقد خودشو لوس کنه؟

زین:لو من میام..مطمعن میشم ک با اولین شتی ک ب لندن پرواز داشته باشه خودمو بهت برسونم..اوکی؟
حالا دیکتو از سوراخ احساسات من بکش بیرون و برو شوهرتو ب فاک بده.

و بدون این ک منتظر جوابی از سمت لویی باشه تلفنو قطع کرد..
لویی خوب نقطه ضعف زینو می‌شناخت..زین آدم ریلکسی بود اما هیچوقت نمیتونست جلوی مظلومیت لویی خودشو کنترل کنه..

هری:چیشد لو؟

لویی رفت سمت هری و بغلش کرد و زیر گوشش آروم زمزمه کرد

لو:کی می‌تونه ب من ن بگه بیبی؟
زین با اولین پرواز اینجاست

_______________________________

( دو روز بعد)

لیام توی اتاق کارش نشسته بود و مشغول برسی نقشه‌ی آخرین پروژشون،مرکز خرید دارک شِید بود..
پروژه مهمی بود و واس لیام اهمیت داشت ک بتونه خوب از پسش بر بیاد...

تو همین حین در اتاق ب صدا در اومد و با اجازه لیام،منشی وارد شد

منشی:جناب پین،آقایی اومدن و میگن با آقای تاملینسون کار دارن

لیام:خب راهنماییشون کن اتاق آقای تاملینسون،لازم بود واس این با من هماهنگ کنی سارا؟

سارا:ن قربان،مسئله اینه ک جناب تاملینسون الان شرکت نیستن،با شرکت اسکای جلسه دارن..

لیام:اوه..من فراموش کردم..اوکی همینو بگید بهش و بگید ک فردا بیاد

سارا خاست مخالفت کنه ک لیام حرفشو قطع کرد

لیام:سارا لطفن...من سرم ب شدت شلوغه..هرطور ک میتونی مشکلو حل کن لاو

و بعد مشغول کارش شد..زن از اتاق بیرون رفت،در حالی ک امیدوار بود بتونه مردو متقاعد کنه ک الان نمیشه واسش کاری کرد!

fucking Art [z.m/l.s]Where stories live. Discover now