chapter 32

5.9K 633 1.7K
                                    

هری:مننننن دیگه خسته شدمممممممم لووووووو دیگه نمیتونممممم.

روی زانوهاش خم شد و به نفس نفس افتاد.

حدودن چهل دقیقه بود که داشت دنبال انجل میدویید تا بتونه لباسشو تنش کنه.

لویی چکار میکرد؟هیچی.
لم داده بود رو کاناپه و به زین تکست میداد.

هری:لووووو

لویی با شنیدن فریاد معترض هری تازه به خودش اومد،گوشی رو پرت کرد رو مبل و نگاهشو به هری داد.

شوهرش به معنی واقعی کلمه فرو ریخته بود.
موهای بلندش شلخته دورش ریخته بود و نم عرق روی بدنش کاملن مشهود بود.

لویی:وات دا...چیشده بیبی؟؟

هری که حالا کمی نفسش جا اومده بود صاف ایستاد و دست به کمر به لویی خیره شد.

هری:چیشده؟؟؟؟؟هیچی بیبییییی،چی میخواست بشه؟؟؟فقط احساس کردم یکم وزن اضافه کردم تصمیم گرفتم تورِ دور خانه در یک ساعت رو امتحان کنم.

لویی:هن؟؟؟

هری خودشو پرت کرد رو مبل.

هری:نزدیک یک ساعته دنبالشم تا این لباسو تنش کنم.

لویی:خب؟

هری:نمیزارههههههههه.همش قایم میشهههههههه.
من حتی بهش گفتم می‌تونه خودش لباسشو امتحان کنه.

لویی:و اون چکار کرد؟

هری:هیچی،انتخاب کرد.

لویی:این که عالیه دارلینگ.

هری:تا اینجاش آره،ولی لو اون حتی لباسی که خودش انتخاب کرده رو هم نمیپوشهههه.

لویی بخاطر قیافه‌ی زار هری خندش گرفته بود.

لویی:هاششش.آروم باش پسرم.الان کجاست؟

هری:قایم شده و مطمعن باش اگه میدونستم کجاست الان انداخته بودمش رو کولم و به صورت برعکس از سقف....

لویی:هی هی هی.تو داری درمورد دخترمون حرف میزنی هری،مراقب باش!

هری اخم کرد و دستاشو بغل کرد.

هری:من داشتم اغراق میکردم.

لویی:ولی اون متوجه این نمیشه.الانم بلند میشی میری دوش میگیری تا مثل همیشه تو مهمونی فوق العاده به نظر برسی،چیزی که واقعن هستی.باشه بیب؟

هری:انجل چی؟؟

لویی:بسپارش به هلولا.

گفت و چشمکی نثار پسرش کرد.

هری از جاش بلند شد و در حالی که انگشتشو تهدید وار رو به لویی گرفته بود جملشو ادا کرد.

هری:مراقب باش کاری نکنی تورو بیشتر از من دوست داشته باشه.

fucking Art [z.m/l.s]Место, где живут истории. Откройте их для себя