لویی:هری یه زنگ بزن ببین کجا موند
هری:لو همین پنج دقیقه پیش بهش زنگ زدم..
ریجکت میکنهلویی:غلط میکنه.
نیم ساعت دیگه جلسمون شروع میشه آقا معلوم نیست کدوم جهنمی داره کون میدهزین در حالی که رو مبل نشسته بود و پاشو تکون میداد،چشماشو تو حدقه چرخوند...
لیام بابت این تأخیر باید جواب پس میداد!
هری:تعجب میکنم،لیام همیشه رو زمان حساس بود
حوصلهی زین سر رفته بود.
از اولشم نمیخواست به این جلسه بره و با اصرار پسرا راضی شد..و حالا لیام با سهل انگاریش داشت زینو پشیمون میکرد!
تو همین فکرا بود که یهو در باز شد...
لویی:هیییچ معلوم هست کدوم گوو
حرف لویی با دیدن لیام تو دهنش ماسید
لویی: اوپس..عجب تیکه ای شدی پسر
لیام:ببخشید گایز واقعن معذرت میخوام..یکم کارم طول کشید
هری:مطمعنید داریم میریم جلسه؟؟؟مهمونیه به من نگفتید؟؟؟
بعد لبشو داد جلو و به لویی خیره شد
هری:لو؟؟الکی گفتی جلسه داریم که من خوشگل نکنم؟؟خواستی هیشکی روم کراش نزنه؟؟
لویی سمت هری رفت و لبشو کوبید به لبای غنچهی پسرش
لویی:تو همه جوره خوشگلی دارلینگ..درضمن
گوه میخوره کسی رو تو کراش بزنهلیام لریو به حال خودشون گذاشت و زیر چشمی به زین نگاه کرد...
دو ساعت تمام برای استایلش وقت گذاشته بود و واسش مهم بود بدونه نظر زین درموردش چیه...
سعی کرد از چهرهی زین احساسشو بخونه،اما هیچی متوجه نشد...
تنها چیزی که وجود داشت نگاه خیره ای بود که انگار قرار نبود متوقف بشه...
لویی:خیلی خب سریع باشید...بیست و پنج دقیقه وقت داریم..دوس ندارم بی برنامه به نظر برسیم
لیام:شت!فاک بهش همش تقصیر من شد
لویی:خفه شو و حرکت کن
زین از جاش بلند شد و قبل از این که لیام از اتاق خارج بشه بازوشو بین دستاش اسیر کرد...
لیام متوقف شد اما برنگشت...
یکم خورده بود تو ذوقش..
انتظار داشت برق تحسینو توی چشمای زین ببینه.
مثلن همون جوری که لویی با لذت به هری خیره میشه..
اما خب..زین تو هیچی قابل پیش بینی نبود!
زین:برگرد
لیام پوفی کشید و بالاجبار برگشت رو به زین..
اما سرشو بالا نیاورد