I wanna hug him

402 58 86
                                    

🥀✍پارت بیست و نهم✍🥀
✖میخوام بغلش کنم✖


شاید نباید اینقدر به دنبال زندگی خصوصی تهیونگ میرفت ولی دلش میخواست دلیل ناراحتی هاش رو بفهمه و بتونه کمکی بکنه.

بنظر میومد اینبار تهیونگ توی حرف زدن مصممِ و خیلی خوب میدونه از کجا شروع کنه چون بدون هیچ مکثی -در حالی که مخاطبش دوستای قدیمیش بودن- شروع به تعریف کردن خاطراتش کرد:

+ روزی رو که از نیویورک رفتم رو یادتون میاد؟ منظورم شب قبل-شه

*همون روزی رو که پدرت بخاطر گرایشت زد آش و لاشت کرد و تو نذاشتی من سراغش برم؟ آره یادمونه

حتی بعد از این همه مدت باز هم بکهیون نتونست جلوی لحن عصبانیش رو بگیره و با حرفش جونگ‌کوک حس کرد بار سنگینی داره قلبش رو له میکنه و تحمل کردن احساس ناراحتی که بهش هجوم آورده واقعأ سخته

ولی تنها عکس العمل تهیونگ لبخند کهنه و غمگینی بود که حتی روی صدای بمش هم سایه انداخته بود و باعث میشد به این فکر کنه که چرا نمیشه کسی رو با نگاه بغل کرد:

+ درسته...همون روز وقتی که جیهون من رو توی بیمارستان و تو اون وضع دید و از هوش رفت، فهمیدم تحمل کردن ضربه هایی که ممکنه از طرف خانواده ی من بخوریم براش سخته و من هم نمیتونستم اون رو ناراحت و آسیب دیده ببینم...متأسفانه اونقدری خودخواه بودم که نتونم خودم رو هم بدون اون تصور کنم پس حاظر به رها کردنش نبودم و تنها راه چاره ام فرار کردن بود.
پدر من آدم بیخیال شدن نبود بنابراین نباید میذاشتم بفهمه ما کجاییم پس تصمیم گرفتم حتی به شماها هم نگم، قبلأ خونه ی جیهون رو فروخته بودیم و کارای فروش خونه ی منم جور شده بود برای همین فرداش اولین بلیط به ژاپن که برای سه روز بعدش بود رو گرفتم به توکیو رفتیم تا بتونیم پناهنده بشیم...بهشون گفتیم میخوایم ازدواج کنیم ولی بخاطر مخالف خانواده هامون نمیتونیم این کار رو تو کشور خودمون انجام بدیم و مجبور شدیم فرار کنیم؛ حال و روز من هم اثبات خوبی بود تا کارهامون تندتر پیش بره و نیازی به گفتن سختی های کارامون تا گرفتن پناهندگی و اینا نیست...با وجود مشکلاتش همه چیز خوب پیش میرفت و تصمیم داشتیم بعد از خوب شدن حال و روز من و سر و سامون گرفتن اوضاع دو تایی بریم و تو یه کلیسا ازدواج کنیم و یه جشن کوچیک دوتایی بگیریم...دوست داشتیم شماها هم باشین ولی ترجیح میدادم بعد اینکه پدرم بیخیالمون شد بهتون زنگ بزنم تا اینکه یه روز...


*فلش بک*

- سرم درد میکنه

تهیونگ در حالی که آخرین مدارک رو توی پوشه میذاشت گفت:

+ بیا اینجا ببینم عزیزم

جیهون با وجود سردردش بازم از لحن مهربون تهیونگ ذوق زده شد و فورأ به آغوش باز شده ی نامزدش پناه برد و اجازه داد تا با نوازش هاش کمی آروم بگیره

✖ Rogue Silence ✖Where stories live. Discover now