🥀✍پارت چهاردهم✍🥀
✖تو آرزوی منی✖
خانواده ي کيم...خب بنظرش اونا عالي بودنپدرش بخاطر سرسنگينی که با تهيونگ داشت کمی اخمو بود ولی مادرش بعد از يه گريهی درست و حسابی و رفع دلتنگی با مهربونی باهاشون برخورد کرد
برادر بزرگش با اينکه ميتونستی از روی قيافشون بگی که اونا برادرن ولی برعکس تهیونگ آدم آروم و کم حرفی بود
استرسی که توی راه داشت الان از بین رفته بود و احساس آسودگی ميکرد و البته که تمام حواسش روی انتخاب کلماتش بود تا مبادا چيزی از رابطشون لو بده
حتی نميتونست حدس بزنه که اگه ميفهميدن، عکس العملشون چی ميتونه باشه...
با تعريفات تهيونگ، حتی فکر کردن به اينکه پدر تعصبيش چيزی بفهمه ترسناک بود البته حداقل شبا ميتونستن راحت باشن
از اونجایی که خونشون اتاق اضافهای نداشت قرار شد همراه تهيونگ توی اتاقش بمونه و خب چی از اين بهتر؟
وقتی برای خواب پا تو اتاق تهيونگ گذاشت ميتونست چيزهای جديدی از علايقش بفهمه
بر خلاف خونه اش توی نيويورک که کاملأ ساده و بدون هيچ تزئينی بود ديوارای اتاقِ خونهی پدريش پر از نقاشی -که بايد اعتراف ميکرد از بعضی هاشون واقعأ سر در نمی آورد- و عکس هایی به سبک رنگی و سياه سفيد از مکانهای مختلف بود
بنظرش اخلاق تهيونگ ستودنی بود که تونسته رفاهی رو که از سر و زندگيشون ميباريد رو ول کنه و از صفر شروع کنه تا روی پای خودش بايسته
با حلقه شدن دستای تهيونگ دور کمرش متوجه اومدنش شد و با خيال راحت از اينکه ديگه نياز نيست اينجا ازش دوري کنه بهش تکيه داد و تهيونگ هم با آسودگی، کمی خم شد و چونش رو روی شونش گذاشت
- بنظر مياد به جمع کردن نقاشی و تابلو اينا علاقه داری هوم؟
از کشيده شدن صورتش به گونه های بالا اومدهی تهيونگ متوجه لبخندش شد و با حرف زدنش کمی شونش رو جمع کرد تا نفسهای گرمش قلقلکش نده:
+ اونا همه کار خودمن، چه عکسا چه نقاشيا
- واو...واقعأ؟؟ کار خودته؟؟
+ همممم
با شگفتی نگاهش رو دوباره روی تابلوها چرخوند و صادقانه گفت:
- اونا فوق العاده ان...مخصوصأ عکسا، گرچه بايد اعتراف کنم که از بعضی از نقاشيات سر در نياوردم
دوباره خندهی نرم و پشت بندش صدای بم تهيونگ...
جيهون واقعأ نميتونست بدون داشتن اين دو تا مورد زندگی کنه+ فعلأ خستهای، بعدأ اگه حوصله داشته باشی ميتونم راجب سبک و معنيشون حرف بزنم
با حرف تهيونگ دوباره ياد خستگيش افتاد
BẠN ĐANG ĐỌC
✖ Rogue Silence ✖
Fanfiction✖ قسمتی از داستان: ** اون فقط به اینکه تهیونگ رو ببوسه نیاز نداشت، اون میخواست این مرد رو بپرسته و توسط همین چشمها تحسین بشه دلش میخواست بدونه مورد عشق این مرد قرار گرفتن چه لذتی میتونه داشته باشه...** ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ خلاصه: تهیونگ که...