🥀✍پارت چهارم✍🥀
✖بذار شناسمت✖
"یعنی ممکنه که دوستدختر نداشته باشه؟"
"باورت نمیشه وقتی دیدمش خشکم زد"
"لعنتی چطور میتونه تو اون تیشرت سفید و گشاد اینقدر جذاب باشه"
همینطور که تو شرکت راه میرفت به حرفای بقیه گوش میداد
فهمیدن اینکه اونا دارن راجب طراح تازه وارد حرف میزنن سخت نبودتهیونگ توجه همه کارمندای شرکت رو جلب کرده بود و خب اون یه جورایی بهشون حق میداد ولی در عین حال حس میکرد دخترا خیلی دارن اغراق میکنن همین باعث شده بود مردایی که اونجا بودن به دو قسمت تقسیم بشن
کسایی که اهمیتی نمیدادن و فقط جذابیتش رو تایید میکردن
و کسایی که از این توجه بیش از حد دخترا ناراضی بودن و جملههایی مثل "در اون حدم نیست" میگفتنبا اینکه قبلأ تهیونگ رو دیده بود کنجکاوی مجبورش کرد قدمهاش رو تندتر برداره تا به اتاق مشترک خودش و تهیونگ برسه
اگه بیش از حد به خودش رسیده باشه مجبوره بهش اخطار بده، درسته آدم باید شیک پوش باشه ولی نه در حدی که جلب توجه کنه و تمرکز بقیه رو به هم بزنه
با همین فکرها در اتاقش رو باز کرد و وارد شد ولی با دیدنش برای یه لحظه سرجاش ایستاد
تهیونگ که صدای در رو شنیده بود سرش رو بلند کرد و با لبخندی که ندیده بود از صورتش پاک بشه گفت:
+ اوه جونگکوکشی صبحتون بخیر
خب...اون یه تیشرت یقه هفت پوشیده بود که بخاطر گشادیش هیچی از هیکلش نشون نمیداد، موهاش رو خیلی ساده روی چشماش ریخته بود و کل تیپش نشون میداد اون لعنتی هیچ تلاشی برای خودنمایی نکرده پس چطور میتونست تا این حد تو چشم باشه؟!!
تکون خوردن تهیونگ باعث شد گوشوارهی آویزی که تو گوشش بود نور رو به چشماش ساطع کنه و اونو از افکار ثانیهایش بیرون بیاره
- هیونگ اولأ تو از من بزرگتری دومأ ماها قراره کنار هم کار کنیم پس اینطوری رسمی صدام نزن...راستی میتونم هیونگ صدات کنم؟
تهیونگ تک خندهای کرد و همین باعث شد چشماش رو ببنده و سرش رو بندازه پایین و جونگکوک نتونه نصف صورتش رو ببینه
"دیروز هم همین شکلی میخندید"
بدون اینکه متوجه باشه تکتک حرکاتش رو زیر نظر داشت و برای یه لحظه باخودش فکر کرد دلش میخواد همین الان بره بیرون و از عکاسشون بهترین دوربینش رو بگیره و بیاد تا بتونه توی همچین حالتی ازش عکس بگیره و تا ابد ثبتش کنه یا شاید هم تونست بزرگش کنه و روی ساختمون بزرگ و اشرافی شرکتشون نصبش کنه
![](https://img.wattpad.com/cover/210095489-288-k357877.jpg)
YOU ARE READING
✖ Rogue Silence ✖
Fanfiction✖ قسمتی از داستان: ** اون فقط به اینکه تهیونگ رو ببوسه نیاز نداشت، اون میخواست این مرد رو بپرسته و توسط همین چشمها تحسین بشه دلش میخواست بدونه مورد عشق این مرد قرار گرفتن چه لذتی میتونه داشته باشه...** ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ خلاصه: تهیونگ که...