My past

702 115 16
                                    

🥀✍پارت پنجم✍🥀

✖گذشته‌ی من✖

~●فلش بک●~

باورش نمیشد شانس اینطوری بهش رو کرده باشه، با اومدنش به نیویورک جین و یونگی اعلام کرده بودن که دارن برمیگردن به سئول و میخوان خونشون رو بفروشن بخاطر همین خونه‌ی کوچیک و دنج اونا رو خرید

درسته که از رفتن دو تا دوست عزیزش ناراحت شد _چون فکر میکرد با وجود اونا تو این شهر غریب تنها نمیمونه_ ولی با وجود درآمد کمشون و زیاد شدن مشکلات دیگه نمیتونستن اینجا بمونن برای همین ترجیح دادن همه چیزشون رو بفروشن و برگردن تا شاید بتونن تو شهر خودشون یه کار جدید شروع کنن

به لطف هیونگ با سلیقه‌اش چند تا وسیله‌ی ابتدایی تو خونه داشت _جین حاظر نشده بود اونا رو بفروشه تا تهیونگ خرج اضافه نکشه_ از جمله دو دست لحاف و تشک، اجاق گاز و یخچال و یکمی ظرف
اما تهیونگ نذاشته بود چیزای دیگه مثل تخت و تلوزیون و... رو نگه داره چون به هر حال اونا هم به پول نیاز داشتن

خونشون _که الان مال تهیونگ محسوب میشد_ کوچیک ولی دنج بود
دو نفری زندگی کردن اونجا یکم راحت نیست ولی برای اون که تنهاس بنظرش عالی بود

این یه قدم خیلی بزرگ براش به حساب میومد چون اون فقط روی پس‌انداز خودش برنامه‌ریزی کرده بود ولی حالا یه کمک خیلی بزرگ از طرف هیونگ همیشه دوست‌داشتنیش داشت بدون اینکه پدرش خبردار بشه

وقتی جا دادن لباساش و مرتب کردن خونه تموم شد برای اینکه اون احساس تنهایی و سکوت خونه اذیتش نکنه تصمیم گرفت بره بیرون و خیابون‌های اطراف رو بگرده تا شاید بتونه کاری پیدا کنه

ساعت کاری شرکتی که قرار بود توش کار کنه فقط تا ظهر بود برای همین باید بعد از ظهرش رو هم یه جا گیر میاورد تا بتونه پول در بیاره

نیویورک شهر شلوغی بود و محله‌ای که توش زندگی میکرد هم به نسبت خونه‌اشون توی لندن _که بعد از ده سالگیش توش ساکن شده بودن_ پر رفت و آمد بود

وقتی بچه بود جدا شدن از چیزی یا جایی براش خیلی سخت بود برای همین خیلی بی‌قراری دوستاش تو سئول رو میکرد ولی کم‌کم عادت کرد و دیدن جین و یونگی توی همسایگیشون خیلی کمکش کرد گرچه وقتی نوزده سالش شد اونا هم به نیویورک رفتن

بعد رفتنشون هیچوقت ارتباطش رو با دو تا دوست صمیمیش قطع نکرد و تا همین الانش هم ادامه داشت جوری که انگار فاصله بینشون یه درصد هم دورشون نکرده بود

دوستیشون همیشه از دید دهیون و بقیه عجیب بود چون جین و یونگی مرز واضحی دور خودشون کشیده بودن و حتی تهیونگ هم از دلیلش خبر نداشت

نمیدونست چرا دو تا دوستش تو سن 14 سالگی تنهایی توی یه شهر غریب زندگی میکنن یا چه چیزی راجبشون وجود داره که به هیچکس نمیگن، اون حتی از نسبتشون هم خبر نداشت

این موضوع کمی اذیتش میکرد ولی پسری نبود که حریم خصوصی بقیه رو بشکنه

با وجود محدودیت‌های زندگی جین و یونگی اون سه تا صمیمیتشون رو داشتن و همیشه پشت هم بودن، حرفاشون رو به همدیگه میزدن و کنار هم روزای شاد و غمگینشون رو می‌ساختن...همین براش کافی بود

با دیدن کاغد کوچیک آگهی از فکر دوستاش بیرون اومد، کار به عنوان پیشخدمت؟! بنظر خوب میومد، البته اگه قبول میکردن که بعد از ساعت یک کارش رو شروع کنه

با خوندن آدرس خوشحال شد، درسته از خونش دور بود ولی به محل کارش نزدیک بود و اگه قبول میکردن میتونست خیلی زود خودشو برسونه

بدون اینکه معطل کنه به سمت آدرسی که نوشته بودن رفت، با خودش فکر کرد شانس بهش رو کرده و قراره همه چی عالی پیش بره ولی با دیدن اینکه کار توی یه باره کل انرژیش تحلیل رفت

جدا از محیطی که اونجا داشت اگه میخواست شبا کار کنه صبح توی شرکت براش سخت میشد

بدون اینکه باهاشون حرف بزنه از بار اومد بیرون، اینجور که مشخص بود کار پیدا کردن قرار نبود براش به این راحتی باشه

~●پایان فلش بک●~

با یادآوری جین و یونگی آه بی‌صدایی کشید

حتی بعد رفتنشون به سئول ارتباطشون رو با هم نگه داشتن و تقریبأ هر شب با همدیگه تصویری حرف میزدن تا اینکه زندگیش به هم پیچید و برای اینکه نگرانشون نکنه مجبور شد کمتر باهاشون حرف بزنه و در آخر ارتباطش با اونا رو هم مثل بقیه قطع کنه

باید از زندگیش دفاع میکرد حتی اگه به قیمت از دست دادن بهترین دوستاش بود

حالا که اینجا بود گاهی وسوسه میشد پیداشون کنه و به دیدنشون بره اما نمیدونست عکس‌العمل اونا با دیدنش چیه

تهیونگ یهویی غیبش زده بود و هر چقدر سعی کردن پیداش کنن یه جوری رد پای خودش رو پاک کرد

الان اوضاعش فرق کرده، زندگیش و حتی شخصیتش هم همینطور
پس نمیدونست اصلأ قبولش میکنن یا نه

جدای از تمام این مشکلات اون ترس بزرگتری هم داشت، بهتر بود هیچوقت دوستاش رو نبینه تا به زندگیش آسیبی نرسه

درسته خودخواهی بنظر میومد ولی نمیتونست کاری بابتش انجام بده...این دوری قیمت سنگینی بود که باید میپرداخت

~■~□~■~□~■~□~■~□~■~□~■~□~■~□~■~□

سلام تو دلیای من

✖یه لحظه توجه✖

این پارت رو با دو دلی نوشتم پس ازتون نظر میخوام⇩⇩⇩

فلش بک زندگی تهیونگ رو کامل عین خود اصل داستان بنویسم

یا

فقط راجب موضوعات اصلی گاهأ اشاره کنم و زیاد رو گذشته مانور ندم

کدوم؟؟

اگه زود نظر بدین و تکلیفش مشخص بشه شاید وسط هفته هم آپ کنم چون این پارت بنظر خودم کمه
مرسی از حمایت هاتون♥♥♥♥♥

✖ Rogue Silence ✖Where stories live. Discover now