What are you doing to me?

382 57 22
                                    

🥀✍پارت بیستم✍🥀
✖داری باهام چیکار میکنی؟✖

با عصبانیتی که از این همه سوال و اینهمه اتفاق بد تو وجودش جمع شده بود توی ماشین نشست و در رو محکم کوبید

نامجون که انتظارش رو نداشت با ترس توی جاش پرید ولی چهره ی دونسنگش خبرای خوبی نمیداد برای همین بدون اعتراضی به کارش گفت:

- بنظر میاد اوضاع خوب پیش نرفته درسته؟خیلی عصبانیه؟

وقتی سکوت جونگ کوک رو دید در حالی که ماشین رو روشن میکرد سعی کرد دلداریش بده:

- ایرادی نداره...خیلی زود از دلش در میاری پس...

+ با هم به هم زدیم

- اوه

این تنها عکس العملی بود که تونست از خودش نشون بده چون محض رضای خدا این دو تا زوجِ بامزه آخرین کسایی بودن که فکر میکرد بتونن از هم جدا بشن اونم بخاطر یه همچین دلیلی

- چون سر قرار نرفتی؟

+ نه

کلافه دستی تو موهاش کشید و بلاخره با یه نگاه طلبکار برگشت سمت نامجون:

+ این چند وقته بخاطر کار زیادمون نتونستم پیشش باشم و الان معتقده این فاصلمون بخاطر اینه که من عاشق یکی دیگه شدم، اصلأ این منطقیه هیونگ؟

- خودش اینو بهت گفت؟

+اوهوم

- و تو سعی نکردی قانعش کنی؟

از اینکه بهش بگه در واقع تلاش چندانی برای عوض کردن نظرش انجام نداده خجالت میکشید برای همین دوباره به صندلیش تکیه داد و با ولوم آرومتری گفت:

+ اصلأ بهم فرصت نداد

نامجون که بنظرش موضوع ساده و حل شده میومد در حالی که ماشین رو روشن میکرد گفت:

- خب اینکه حرص خوردن نداره، وقتی یکم آرومتر شد زنگ بزن و از دلش در بیار و بهش توضیح بده که داره اشتباه میکنه

برای گرفتن تأیید نیم نگاهی به جونگ کوک کرد ولی اون حتی سرش رو هم تکون نداد...وقتی بعد از یکی دو دیقه هیچ جوابی ازش نگرفت با شک گفت:

- نکنه...

+ چی؟

- تو نمیخوای برگردی پیشش درسته؟

به سختی تونست زمزمه ی آروم جونگ کوک رو تشخیص بده

+نمیدونم

- چرا؟ فکر میکردم توی این ماه ها اوضاع بینتون خوب پیش رفته و از همدیگه خوشتون اومده

+ خب همینطور بود تا...

- تا چی؟

+ نمیدونم هیونگ...حتی نمیدونم چی اشتباه پیش رفته که بگم از کی و چرا شروع شد

✖ Rogue Silence ✖Where stories live. Discover now