are you okay??

341 47 8
                                    

🥀✍پارت هفدهم✍🥀
✖خوبی؟؟✖


جونگ کوک انتظار داشت بعد از اون مکالمه‌ی آرومشون فرداش حال تهيونگ بهتر باشه ولی وقتی دنبالش رفت بنظر ميومد حتی خسته تر از ديروزه

گرچه لبخند ميزد و با روی باز باهاش رفتار کرد جوری که انگار يه صبح فوق العاده و دل انگيزه ولی نميتونست بيخيال رنگ پريده اش و حالت پژمرده‌ی چشماش بشه

با توجه به اينکه تهيونگ ديروز از گفتن مشکلش خودداری کرده بود سعی کرد به روش نياره و اگه اين موضوع ادامه دار شد يه فکری به حالش بکنه پس دوباره شد همون جونگ کوک شاد و پر حرف قبلی

جونگ کوک حتی متوجه نبود با وجود تهيونگ کنارش چقدر فکرش درگير اونه و حتی ياد مينجو نميوفته

وقتی تلفنش توی شرکت زنگ خورد و صدای معترض دوست دخترش رو شنيد تازه متوجه شد که چقدر ازش غافل شده

× چرا اين روزا اصلأ ازم سراغی نميگيری؟ قبلأ هر روز با هم بوديم ولی الان ببين...چند وقته خيلی کم ميبينمت

جونگ کوک در حالی که خودشم ميدونست دليل قانع کننده ای -البته برای خودش- نداره به دری که پشت سرش بسته بود تکيه داد و بی توجه به اينکه منشیِ جيمين نگاهش ميکنه به مکالمه اش ادامه داد:

- متأسفم عزيزم...اين روزا چند تا پروژه پشت سر هم داريم و همه دارن با همديگه کار ميکنن تا زود تمومشون کنيم، بخاطر همين شب دير وقت تموم ميشم و نميتونم شرکت رو وسط روز ترک کنم

× اوه...خسته نباشی...ميخوای چيزی برای ناهارت درست کنم و بيارم؟

- نه...راستش ناهارمون رو خورديم

وقتی از سکوت مينجو حس کرد که گرفته شده با دودلی به وقت آزاد عصرش فکر کرد و گفت:

- الان ساعت سهِ...ساعت شيش وقتم خاليه، ميخوای همديگه رو اون موقع ببينيم؟

× آره حتمأ، چرا که نه

- ميدونی زياد نميتونم کـ...

× مشکلی نيست ميتونیم بريم همون کافه‌ی هميشگی نزديک شرکتتون...همين که يکم ببينمت کافيه

- باشه...پس ساعت شيش توی کافه ميبنمت

× باشه...مراقب خودت باش

- تو هم همينطور

بعد از اينکه تلفنش رو قطع کرد برگشت توی اتاق...جيمين و نامجون هر دوشون روی مبل ولو شده بودن و در حالی که سعی ميکردن يکم استراحت کنن حرف ميزدن ولی تهيونگ هنوز هم با جديت مشغول کارش بود و اصلأ متوجه اتفاقاتی که ميوفته يا حرفایی که زده ميشه نبود

گرچه در واقعيت تنها چيزی که تهيونگ سعی ميکرد روش تمرکز کنه بی حسی مطلق بود

سعی ميکرد به حرف های جيمين که راجب ساعت نشستن هواپيمای بکهيون و چانيول ميگفت و همينطور سردرد وحشتناکِ حاصل از شصت و پنج ساعت بيدار موندن بی‌توجه باشه

✖ Rogue Silence ✖जहाँ कहानियाँ रहती हैं। अभी खोजें