I don't love him but...

354 59 59
                                    

🥀✍پارت سی و دوم✍🥀
✖من دوسش ندارم اما...✖


تهیونگ از اینکه با وجود متعهل بودن داشت به این موضوع فکر میکرد از خودش متنفر بود ولی باز هم نمیتونست جلوی قلب سرکشش رو بگیره
جونگ‌کوک چه بلایی سر تهیونگ آورده بود؟

با تموم شدن آهنگی که حتی متوجه نشد درست خونده یا اشتباه کمی سرش رو از موهای جونگ‌کوک دور کرد تا بتونه صورتش رو ببینه و چهره‌ی غرق خوابش باعث شد لبخند عمیقی روی لبهاش بشینه

نمیخواست بیدارش کنه ولی میترسید خوابیدن تو اون هوای سوزدار شب مریضش کنه، فاصله‌ی پارک تا خونش رو توی ذهنش حساب کرد و با خودش فکر کرد شاید بتونه اون رو تو آغوشش ببره

درسته که جونگ‌کوک هم قد خودش بود و با اون همه عضله وزن کمی نداشت ولی میدونست که میتونه رو قدرت بدنی خودش حساب کنه

خیلی آروم از روی صندلیش بلند شد و بعد از اینکه دستای جونگ کوک رو از پشت دور گردن خودش انداخت زیر رون هاش رو گرفت و از صندلی بلندش کرد.

میترسید موقع کول کردنش بیدار بشه ولی بنظر میومد خواب جونگ‌کوک سنگین تر از این حرفاس
پس با خیال راحت به سمت خونه اش راه افتاد و تمام سعی اش رو کرد تا ذهنش به هیچ سمتی کشیده نشه و فقط خیابون شب رو ببینه و شاید بتونه تیرهای چراغ برق سر راهشون رو بشماره

گرچه این کار با وجود نفس های جونگ‌کوک درست توی گردن و نزدیک گوشش و بدن گرمی که بهش چسبیده بود واقعا سخت بود و تا برسن کل انرژی تهیونگ رو ازش گرفت

و مشکل بعدی خونه ی کوچیک و دو خوابه اش بود، نمیدونست جونگ‌کوک رو باید کجا بخونه اصلا دلش نمیخواست بذاره رو کاناپه و تا فردا بدنش خشک بشه.

به هر سختی بود کلیدش رو از جیبش بیرون کشید و فکر کردن بهش رو به خونه موکول کرد.
همین که در ورودی رو با پاش بست سانا با چهره ای نگران از اتاق جیهون اومد بیرون، قبل از اینکه بتونه نگران بشه سوال دخترک آرومش کرد:

_ تهیونگ کجا بودی؟ نگرانت شدم...این کیه؟ صبر کن ببینم جونگ‌کوک-شیِ؟ چش شده؟ از هوش رفته؟ مست کرده؟ نامجون شی هم باهاشه؟ نکنه...

تهیونگ با کلافگی همراه با خنده وسط حرفش پرید و گفت:

+ سانا بس کن چقدر حرف میزنی؟ کمرم شکست اول بگو کجا بذارمش بعد، بنظرت ببرم پیش جیهون؟

سانا چند لحظه فکر کرد و بعد جواب داد:

+ نه اگه جیهون بیدار بشه نمیدونیم چه عکس العملی نشون بده، منم که نمیتونم پیش جونگ‌کوک-شی بخوابم پس امشب من پیش جیهون میمونم شماها تو اتاق من بخوابین

تهیونگ چند لحظه با دودلی مکث کرد ولی چاره ای نداشت پس گفت:

+ در اتاقت رو باز کن

✖ Rogue Silence ✖Where stories live. Discover now