🥀✍پارت چهلم✍🥀
✖باهام حرف بزن✖.
وقتی که صبح از اتاق رفت بیرون همه چیز مثل روزای قبل بود
تهیونگ پشت میز نشسته بود و با دیدنش لبخندی زد و گفت:
+ صبح بخیر، برات قهوه بریزم؟
طی این چند ماه، تهیونگ همیشه زودتر ازش بیدار میشد و صبحونه آماده میکرد تا بعد از خوردنش برن سرکار و حالا جونگکوک میفهمید که مرد داره سعی میکنه عادی رفتار کنه تا نترسونتش
جونگکوک عاشق این با ملاحظه بودنش بود ولی باید بهش نشون میداد که مشکلی با تغییر نوع رابطشون نداره برای همین لبخندی زد و قبل از رفتن به سمت قهوه ساز روی صورت تهیونگ خم شد و گونهاش رو بوسید و تموم سعیش رو کرد تا به لرزیدن دل خودش هم اهمیتی نده و صدایی که تو سرش از نرمی پوست شیو شدهی تهیونگ جیغ میزد رو خفه کنه
- صبح تو هم بخیر هیونگی
خیلی ریلکس، انگار که هیچ اتفاقی نیوفتاده مشغول ریختن قهوه برا خودش شد ولی وقتی برگشت نتونست به قیافهی متعجب و خشک شدهی تهیونگ نخنده
مطمئنن مرد بزرگتر انتظار داشت اون خجالتی رفتار کنه و نتونه بهش نزدیک بشه ولی نمیدونست که جونگکوک توی روابطش بی پروا و شیطونهکل شب رو به اینکه تهیونگ رو قبول کرده فکر کرده بود و قصد نداشت عقب بکشه
درسته که هنوز آماده نبود رابطشون رو به مرحلهی دوم یا سومی ببره ولی قرار هم نبود جوری رفتار کنه که انگار هیچ چیز بینشون عوض نشدهبعد از اینکه پشت میز نشست دست گرم تهیونگ رو گرفت و با لبخند گفت:
- هیونگ درسته گفتم آروم پیش بریم ولی لازم نیست دیگه اینقدرا هم پیشم معذب رفتار کنی
مکثی کرد و با چشمک شیطونی گفت:
- به هر حال الان دیگه دوست پسرت حساب میشم
شاید توی رابطشون تهیونگ با تجربهتر بود اما جونگکوک هم به نوبهی خودش توی لاس زدن معروف بود و میدونست چیکار کنه تا جو بینشون صمیمیتر بشه و بیشتر از این دل مرد رو ببره
برای تهیونگ دیدن این وجهه از شخصیت جونگکوک تازه ولی شیرین بود، فهمیدن اینکه پسر هم مشکلی با پیش رفت توی رابطشون نداره خوشحالش کرد برای همین متقابلا دستش رو فشار داد و گفت:
+ خب آقای دوست پسر، اول اینکه دیگه هیونگ صدام نکن و دوم این که فعلا باید بریم سر کار ولی مایلید بعدش باهام بیاید سر قرار؟
![](https://img.wattpad.com/cover/210095489-288-k357877.jpg)
YOU ARE READING
✖ Rogue Silence ✖
Fanfiction✖ قسمتی از داستان: ** اون فقط به اینکه تهیونگ رو ببوسه نیاز نداشت، اون میخواست این مرد رو بپرسته و توسط همین چشمها تحسین بشه دلش میخواست بدونه مورد عشق این مرد قرار گرفتن چه لذتی میتونه داشته باشه...** ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ خلاصه: تهیونگ که...