You couldn't or didn't want to?

652 106 23
                                    

🥀✍پارت ششم✍🥀

✖ نتونستی یا نخواستی؟ ✖

خنده‌ی کوتاهی به پر حرفی های جونگ‌کوک کرد و بدون اینکه نگاهش رو از کاغذای پیش روش بگیره گفت:

+کی فکرش رو میکرد که خرگوشمون اینقدر پر حرف باشه

با شنیدن لقبی که تهیونگ معتقد بود باید اسم جونگ‌کوک میبود چشماش رو توی حدقه گردوند و طبق عادت این مدت کوتاهی که همدیگه رو میشناختن قبل از زدن حرفش روی اسمش تأکید کرد

- جونگ‌کوک...بده دارم جاهای تفریحی رو بهت معرفی میکنم هیونگ؟ خودت گفتی وقتی بچه بودی از کره رفتی، این یعنی کلی جاهای گشتنی هست که باید ببینیشون

نمیدونست چرا مثل بقیه با تهیونگ برخورد نمیکنه و بخاطر این لقب حالش رو نمیگیره

ته دلش...جایی که اصلأ نمیخواست اعتراف کنه، از اینکه اینجوری صدا بشه خوشش میومد _البته اگه کسی که صداش میکنه تهیونگ باشه_ چون همچنان تحمل شنیدنش از بقیه رو نداشت

و دقیقأ بخاطر همین موضوع یه کتک مفصل از جیمین هیونگش خورد و مجبور شد پنج ساعت تمام به غرغراش راجب اینکه چطور اجازه نمیده هیونگش اونطوری صداش کنه ولی با یکی که هنوزم کمی غریبه حساب میشه مشکلی نداره

تهیونگ بعد یه مکث طولانی بلاخره از طرح عزیزش دل کند و به چشمای مشتاق رو به روش نگاه کرد:

+ کلی کار رو سرمون ریخته، بنظرت وقت گشت و گذار داریم اصلأ؟

- یه هفته بیشتر وقتمون رو نمیگیره بعدش میتونیم آخر هفته رو بریم بگردیم

+ اون موقع هم تو خونه کار دارم

- خب صبحش میتونی به کارات برسی و شب میریم بیرون...شاید تونستیم به یه بار هم سر بزنیم هوم؟

میدونست هر چقدر بحث کنه جونگ‌کوک بیخیال نمیشه برای همین با گفتن "تا ببینم آخر هفته چی میشه" فعلأ از زیر این قرار ناخواسته در رفت

قول داده بود بعد این هفته‌ی پر کار پیش روشون تو خونه بمونه، هر چقدر هم این قولش بی اهمیت بنظر بیاد نمیخواست بشکنتش

گرچه دل نه گفتن و ناراحت کردن جونگ‌کوک رو هم نداشت
تو این سه هفته‌ی آشناییشون متوجه شده بود که اون واقعأ یه بچه با ظاهر کاملأ مردونه‌اس
مخصوصأ عجول و زود رنج بودنش

البته مورد دوم رو هیچوقت به روی بقیه نمیاره اما چیزی نبود که از چشم تهیونگ ریز بین دور بمونه

با صدای زنگ متفاوت تلفنش _بی‌توجه به اطراف_ فورأ از جاش بلند شد تا بتونه بیرون از اتاق جوابش رو بده‌

+ چیزی شده؟

جونگ‌کوک بدون اینکه از لحن پر از استرسش نگران بشه دستش رو زیر چونه‌اش گذاشت و نگاهش رو به مسیر رفتن تهیونگ دوخت

✖ Rogue Silence ✖Where stories live. Discover now