سلام تو دلی های من🥺😍
میدونم منتظر پست هستین و قرار بود هفتهی پیش آپ کنم ولی یه مشکلی پیش اومدههارد دیسک این جانب خیلی شیک مجلسی به گاج رفته😑
در نتیجه 800 گیگ اطلاعات نازنینم به همراه فایل پارت هایی که نوشته بودم تا هفتهای یکی دو تا آپ کنم و زود زود پیش بریم پریده و اینجانب نیز به چوخ رفتم😑😑
الان دارم سعی میکنم بنویسم ولی از اونجایی که یه صدای موذی هی چوب میکنه تو چشمم که چیزی که قبلا نوشته بودی بهتر بود نمیتونم زیاد پیش برم
داستان کلی تو ذهنمه ولی هی حس میکنم اونجا جمله هایی نوشتم که الان یادم نمیاد
هر سطر این کتاب برام مهمه و سعی میکنم یه حرفی توش داشته باشه برای همین خیلی حساس شدمبنابراین بردم هاردم رو دادم ببینم چقدر از اطلاعاتش رو میتونن برگردونن و اگه اون ورد کوچولوی نازنینم برگرده😭😭 خیلی زود آپ میکنم و اگه نشد مجبورم بشینم از اول چیزایی که پریده رو بنویسم😭😭
میدونم پر حرفی کردم ولی دلم پر بود و لازم بود این افسردگی بعد از هارد رو یه جوری تخلیه کنم🥺🥺
دعا کنین برگرده😭🥺
مرسی که صبر میکنین 😍🥺
اگه درست نشد دوباره زود زود مینویسم تا زیاد منتظرتون نذارم😚💜💜🌌💜🌌💜بوراهه تو دلیا💜🌌💜🌌💜
YOU ARE READING
✖ Rogue Silence ✖
Fanfiction✖ قسمتی از داستان: ** اون فقط به اینکه تهیونگ رو ببوسه نیاز نداشت، اون میخواست این مرد رو بپرسته و توسط همین چشمها تحسین بشه دلش میخواست بدونه مورد عشق این مرد قرار گرفتن چه لذتی میتونه داشته باشه...** ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ خلاصه: تهیونگ که...