I never regret it

768 116 30
                                    

🥀✍پارت سوم✍🥀

✖هیچوقت پشیمون نمیشم✖

همین که سوار ماشینش شد و کمی ازشون فاصله گرفت لبخند از روی لباش پاک شد
جونگ‌کوک همین اول کاری سوالی رو پرسیده بود که امیدوار بود توی سئول کسی سراغش نره

اون فقط یه دلیل برای برگشتن به کشورش داشت ولی میتونست هزاران دلیل محکم برای دور موندن از نیویورک _که تموم گذشتش رو شامل میشد_ بیاره
و صد البته که قرار نبود هیچکدوم رو به زبون بیاره

تهیونگ میخواست زندگی که تو سئول میسازه کاملأ خصوصی و برای خودش باشه
ترجیح میداد دیگه هیچکس رو وارد زندگیش نکنه حتی به عنوان یه دوست.

با اینکه میدونست زندگی قراره توی کره براش خیلی سخت‌تر باشه ولی اومد چون اینجا راحتتر میتونه دژ محکمی دور خودش بکشه و نذاره کسی نزدیکش بشه و آسیبی بهش بزنه حتی برای اینکار از خانواده‌اش هم گذشت پس دیگه نمیذاره گذشته تکرار بشه...هیچوقت

~●فلش بک●~


- دیگه داری خستم میکنی کیم تهیونگ

با حس دست برادر بزرگترش که از زیر میز روی پاش گذاشت تا آرومش کنه نفس عمیقی کشید و تمام توانش رو گذاشت تا صداش رو بالا نبره

+ ما قبلأ راجبش حرف زدیم بابا، اینطور نیست که با رفتنم کلأ فراموشتون کنم

- تو پسر بزرگ منی، باید کنارم باشی...بجز اینا تو به راحتی میتونی کنار خودم کار کنی چه نیازی داره از اینجا بری

+ کاملأ میفهمم چی میگین ولی میخوام رو پای خودم وایسم بابا...خیلی کم پیش میاد کسی که تازه فارغ‌التحصیل شده یه همچین پیشنهادی از یه شرکت بزرگ بگیره اونم بخاطر رزومه خودم

از اونجایی که خانوم کیم خودش هم به رفتن تهیونگ از پیششون راضی نبود هیچ حرفی برای تموم کردن بحث نزد ولی انگار پدرش بعد دو هفته کش مکش یکسره کم‌کم داشت عقب میکشید

ظرف غذاش رو به عقب هل داد و با امیدواری به پدرش زل زد تا حرفش رو بزنه

- یادت نره که اگه کمک لازم داشته باشی نمیتونی رو من حساب کنی...

= یوبو...

دستش رو بلند کرد تا جلوی اعتراض همسرش رو بگیره و ادامه داد:

- همین الانش هم بدون هیچ پشتیبانی از من یا بقیه میری نیویورک، اگه تونستی یه سال دووم بیاری اختیار زندگیت دست خودته و منم هیچ دخالتی نمیکنم ولی...اگه برگشتی همونجوری ادامه میدی که من میگم بی هیچ اعتراض یا سوالی...قبوله؟

تهیونگ تمام سعیش رو کرد تا هیچ لبخندی رو لباش نشینه

برخلاف نگاه نگران برادرش اون از این شرط به شدت راضی بود ولی نمیخواست نشون بده برای همین کمی اخم کرد و با یه مکث عمدی _که فکر کنن از اینکه نتونه نگرانه_ گفت:

✖ Rogue Silence ✖Where stories live. Discover now