🥀✍پارت یازدهم✍🥀
✖سرنوشت چیز عجیبیه✖
در حالی که دستش هنوز روی دستگیرهی در بود خیره به چشمای فراری جونگکوک منتظر موند تا حرفی بزنه، بنظر نمیومد برای دیدنش اومده باشه
با شنیدن صدای مثلا پرانرژیش با اون نیش بازِ کاملا مصنوعی، یه تای ابروش رو داد بالا.
حدسش درست بود، صد در صد یه مشکلی براش پیش اومده:+ سلام هیونگ، نمیخوای بذاری بیام تو؟
بدون اینکه حال عجیبش رو به روش بیاره کمی کنار کشید
هیچوقت عادت نداشت کسی رو سوال جواب کنه، نه تا وقتی که خودش بخواد حرف بزنه.
جونگکوک هم چون از این اخلاق هیچول خبر داشت الان اینجا بوداز اونجایی که مینجو کلاس داشت نتونسته بود باهاش بره سر قرار ولی اصلا دوست نداشت با برگشتن به خونه و تنها موندن، دوباره تو افکارش غرق بشه
اون الان شدیدا به یکی که بتونه حواسش رو پرت کنه نیاز داشتمیدونست اگه پیش جیمین بره قراره راجب تهیونگ حرف بزنه پس کلأ به این مورد فکر نکرده بود و از اونجایی که صد در صد تا الان جیمین، نامجون رو هم خبر دار کرده اونم از گذینهها حذف شد
چون حتی اگه جیمین به روی خودش نمیاورد، قرار بود یه بحث سه ساعتی با نامجون راجب دنیای LGBT داشته باشن
این تنها اخلاق راجب هیونگ مهربونشه که جونگکوک نتونسته باهاش کنار بیاد چون برعکس خودش نامجون طرفدار سرسخت همجنسگراهاس
پس میموند کسی که هیچوقت تو کار بقیه دخالت نمیکنه
راستش نمیدونست هیچول چه نظری راجب اینجور چیزا داره ولی حداقل مجبور نبود راجبش باهاش حرف بزنهدر واقع دوستی هیچول با این سه نفر واقعا عجیب بود، اون یه عضو ساکت توی جمعشونِ که بعضی وقتا پیداش میشد
و از اونجایی که هیچوقت راجب زندگیش حرف نمیزنه تنها چیزی که راجب هیچول میدونستن این بود که اون یه نویسندهی مرموز و تنهاس که به نوبهی خودش کاراش طرفدارهای خودش رو داره و معروفه
"با اینکه بنظر جونگکوک اون زیادی غمگین مینویسه ولی حتی اونم استعداد هیونگش رو تحسین میکرد"در مورد گذشتهی هیچول اینبار جیمین هم _که نطقهی اتصال بین همهی دوستیهاشون با بقیهاس_ هیچی راجبش نمیدونه
انگار با نپرسیدنشهاش همه رو مجبور میکرد که راجب زندگیش کنجکاوی نکننگرچه جونگکوک هم اعتراضی به این موضوع نداشت چون تا همین الانش همیشه مدیون این سکوت هیچول بود
دوست داشت از این بابت ازش تشکر کنه ولی ترجیح داد ساکت روی مبلِ نرمِ خونش لم بده و مثل اون به روی خودش نیاره که چرا اینجاس
![](https://img.wattpad.com/cover/210095489-288-k357877.jpg)
YOU ARE READING
✖ Rogue Silence ✖
Fanfiction✖ قسمتی از داستان: ** اون فقط به اینکه تهیونگ رو ببوسه نیاز نداشت، اون میخواست این مرد رو بپرسته و توسط همین چشمها تحسین بشه دلش میخواست بدونه مورد عشق این مرد قرار گرفتن چه لذتی میتونه داشته باشه...** ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ خلاصه: تهیونگ که...