Part 46

170 46 17
                                    

جونگ سوک متعجب به پدرش نگاه کرد.

-می‌خواین پرنسس می چا رو فراری بدین؟!

مین سوک کلافه سرش رو تکون داد و دستهای مشت شدش رو روی میز دراز کرد.

-چاره ی دیگه ای هم دارم؟ زندگی چانیول با فرار بکهیون بهم ریخته و ازدواج اجباریش می‌تونه یه تیر خلاص براش باشه.

-بکهیون فرار کرده؟!

-یه نامه برای چانیول نوشته و غیبش زده.

جونگ سوک یاد رفتار عجیب بکهیون افتاد. وقتی شتابزده بهش گفته بود همه چی رو درست می‌کنه و از پیشش رفته بود. مین سوک گفت:

-حواست به منه؟!

-چی؟! ببخشید. چیزی گفتین؟!

-گفتم باید خودت رو همچنان به مریضی بزنی. باید یه بهونه برای اومدن چانیول به اینجا داشته باشیم.

-ولی فراری دادن پرنسس می چا و معشوقش خیلی خطرناکه.

-فعلا توی زیرزمین مخفیشون می‌کنم.

چشم های جونگ سوک درشت شد، سر پا ایستاد و گفت:

-اینطور زندگیتون رو به خطر می‌ندازین!

مین سوک با چشمهای غمگین به پسرش نگاه کرد.

-چانیول از وقتی بچه بود هر کاری که ازش خواستن انجام داد. توی تمام این سالها حتی یه بارم برای خوشبختی خودش قدم برنداشت. فکر می‌کردم کنار بکهیون بتونه شادیش رو پیدا کنه ولی حالا که اون رفته دوباره توی لاک تنهاییش برمی‌گرده. فکر کن معشوقت ولت کرده باشه و مجبور باشی با کسی که اصلا دوستش نداری ازدواج کنی. فکر می‌کنی بعد ازدواجشون چی می‌شه؟ باید با کسی که علاقه ای بهش نداره همبستر بشه و ازش بچه داشته باشه. نمی‌تونم بذارم بیچاره بشه.

-هرکمکی ازم بربیاد انجام میدم.

مین سوک لبخند زد.

-پس مثل یه پسر خوب برو توی رخت خوابت و ادای مریض‌ها رو در بیار اگه پرسیدن باید بگیم پزشک دربار برات استراحت مطلق تجویز کرده و کسی حق نداره باهات ملاقات داشته باشه برای همین هم چانیول برای پرسیدن احوالت به دیدن من اومده بود.

جونگ سوک خندید.

-شبیه کارآگاه‌ها شدین.

-زودباش برگرد اتاقت.

*

بکهیون غمزده به یه گوشه خیره شده بود. جیمین رو به سهون گفت:

-ببینم این رفیقت چشه؟

سهون نگاه جدی ای به جیمین انداخت و جواب داد.

-سرت به کار خودت باشه.

-ببینم مشکل تو با من چیه؟ نکنه می‌ترسی دوست پسرت رو بخورم؟!

Prince's wifeWhere stories live. Discover now