نیم ساعت بعد بالاخره به یه محیط که دور تا دورش چوب های بامبو بود رسیدن، یی فان به سمت کلبه ی حصیری رفت و چند ضربه به در زد و پسری که تقریبا سی و خرده ای ساله به نظر میرسید از کلبه بیرون اومد، لبخند پهنی به یی فان زد و گفت:
-چه عجب بالاخره اومدی.
یی فان به عقب برگشت و به سهون اشاره کرد:
-شاگردی که بهت گفته بودم.
غریبه جلو اومد، دستشو سمت سهون گرفت و گفت:
-شیم چانگمینم.
به عقب سرک کشید و نگاه یی فان کرد و ادامه داد:
-استاد دومه یی فان.
سهون متعجب با چانگمین دست داد:
-اوه سهونم.
پسر دستشو عقب کشید و لبخند زد:
-یی فان در موردت گفته، خیلی خب بیا باید جایی بریم.
سهون به یی فان نگاه کرد:
-یی فان نمیاد؟
-نه...بقیه ی راهو منو تو تنها میریم.
سهون آب دهنشو ترسیده پایین داد و جواب داد:
-چرا یی فان نمیاد؟
چانگمین با دیدن نگاه یی فان از سهون فاصله گرفت. یی فان نزدیک شاگردش اومد و گفت:
-استاد شیم دومین استاد منه، مطمئن باش خیلی خوب میتونه در مورد قدرتهات بهت بگه...نترس همراهش برو وقتی برگردی همینجا دوباره میبینمت.
سهون ناراضی جواب داد:
-نمیشه تو هم بیای؟
یی فان با لبخند دستشو کنار صورت سهون گذاشت و انگشت شستشو زیر چشمش کشید و گفت:
-نترس بچه.
چشمهای سهون از لمسی که شده بود ذوق زده برق زد ولی با لحنی که دلخور بود جواب داد:
-باشه.
یی فان عقب رفت و رو به چانگمین گفت:
-وقتی برگردید همینجا میبینمتون.
-باشه، بیا سهون.
از میون راه پهنی که بین درخت های بامبو بود شروع به راه رفتن کردن. سهون پرسید:
-کجا قراره بریم؟
-کنار آبشار...اونجا برای جذب انرژی بهترین جائه.
-جذب انرژی؟!
چانگمین خندید:
-یی فان گفته بود خیلی سوال میپرسی...آره جذب انرژی، وقتی برسیم منظورمو میفهمی.
سهون خجالت زده جواب داد:
-ببخشید.
-اشکالی نداره. اینو نگفتم که معذب بشی.
YOU ARE READING
Prince's wife
FanfictionCouple: Chanbaek Genre: Romance, Fantasy Author: Barf.Azar Status: completed Site's Channle: @Exoperfic بکهیون آخرین فرزند سِر بیون مخفیانه عاشق شاهزاده چانیوله، اون یه فرصت به دست میاره تا با معالمه با جادوگر، بتونه چانیول رو به دست بیاره ولی بکهیو...