Part 34

115 37 0
                                    

نیم ساعت بعد بالاخره به یه محیط که دور تا دورش چوب های بامبو بود رسیدن، یی فان به سمت کلبه ی حصیری رفت و چند ضربه به در زد و پسری که تقریبا سی و خرده ای ساله به نظر می‌رسید از کلبه بیرون اومد، لبخند پهنی به یی فان زد و گفت:

-چه عجب بالاخره اومدی.

یی فان به عقب برگشت و به سهون اشاره کرد:

-شاگردی که بهت گفته بودم.

غریبه جلو اومد، دستشو سمت سهون گرفت و گفت:

-شیم چانگمینم.

به عقب سرک کشید و نگاه یی فان کرد و ادامه داد:

-استاد دومه یی فان.

سهون متعجب با چانگمین دست داد:

-اوه سهونم.

پسر دستشو عقب کشید و لبخند زد:

-یی فان در موردت گفته، خیلی خب بیا باید جایی بریم.

سهون به یی فان نگاه کرد:

-یی فان نمیاد؟

-نه...بقیه ی راهو منو تو تنها میریم.

سهون آب دهنشو ترسیده پایین داد و جواب داد:

-چرا یی فان نمیاد؟

چانگمین با دیدن نگاه یی فان از سهون فاصله گرفت. یی فان نزدیک شاگردش اومد و گفت:

-استاد شیم دومین استاد منه، مطمئن باش خیلی خوب می‌تونه در مورد قدرتهات بهت بگه...نترس همراهش برو وقتی برگردی همینجا دوباره می‌بینمت.

سهون ناراضی جواب داد:

-نمی‌شه تو هم بیای؟

یی فان با لبخند دستشو کنار صورت سهون گذاشت و انگشت شستشو زیر چشمش کشید و گفت:

-نترس بچه.

چشمهای سهون از لمسی که شده بود ذوق زده برق زد ولی با لحنی که دلخور بود جواب داد:

-باشه.

یی فان عقب رفت و رو به چانگمین گفت:

-وقتی برگردید همینجا می‌بینمتون.

-باشه، بیا سهون.

از میون راه پهنی که بین درخت های بامبو بود شروع به راه رفتن کردن. سهون پرسید:

-کجا قراره بریم؟

-کنار آبشار...اونجا برای جذب انرژی بهترین جائه.

-جذب انرژی؟!

چانگمین خندید:

-یی فان گفته بود خیلی سوال می‌پرسی...آره جذب انرژی، وقتی برسیم منظورمو می‌فهمی.

سهون خجالت زده جواب داد:

-ببخشید.

-اشکالی نداره. اینو نگفتم که معذب بشی.

Prince's wifeWhere stories live. Discover now