یی فان به خودش یادآوری کرد نباید عصبانی بشه. عصبانیت باعث میشد یه بلایی سر سهون بیاره و دوست نداشت شاگرد احمقشو به همین زودی از دست بده. میترسید اگه همینطور پیش برن یا دست و پای سهونو بشکنه یا توی جنگل رهاش کنه برای همین سمتش چرخید و بعد خوندن یه ورد دستشو سمت سهون تکون داد. سهون برای حرف زدن لب زد ولی هیچ صدایی از گلوش در نیومد. وحشت زده دو دستشو روی گلوش گذاشت و سعی کرد چیزیو با داد بگه ولی بازم صدایی از حنجرش در نیومد. یی فان انگشت اشارشو سمتش تکون داد:
-اگه مثل بچه ی آدم راه نیفتی برای همیشه صداتو از دست میدی ولی اگه راه بیفتی وقتی توی شهر رسیدی دوباره میتونی وراجی کنه.
سهون با قیافه ی درهم و عصبانی از جا پاشد و با قدم های بلند خودشو کنار یی فان رسوند و به سمتش به معنی چرا راه نمیفتیم چشم غره رفت. یی فان نیشخند زد:
-حالا درست شد.
سهون با اخم کنارش راه افتاد. یی فان خندید:
-حرف نزدن برات شکنجس نه؟
سهون نگاه تند و تیزی بهش انداخت و دوباره گردنشو به سمت رو به رو چرخوند.
-احتمالا میخوای بدونی جادوگر چی گفته؟
سهون به خاطر گیجی کمی توی جا سکندری خورد ولی به موقع دستشو به بازوی یی فان گرفت.
-خدای من، فقط مایه ی دردسری.
دستشو زیر بازوی سهون انداخت:
خودتو نکش کنار. تنها نمیتونی راه بری.
سهون نفسشو پر حرص بیرون داد و به بازوی یی فان تکیه کرد.
-اون گفت میتونی یه شعبده باز خیلی ماهر بشی....چیه؟ چرا قیافهَ تو همچین کردی؟ فکر میکردم از شنیدنش خوشحال بشی!
سهون شونه بالا انداخت. یی فان خندید:
-چقدر کیف داره وقتی نمیتونی حاضرجوابی کنی.
سهون عصبانی با آرنج توی پهلوش زد.
-آهان الان میخواستی بگی مرتیکه ی حرومزاده یا مثلا روانی، نه؟ نترس خودم فحش هاتو حفظ شدم. تنوع هم نداری. همیشه همین ها رو میگی. قبل اینکه بری پیش دوستت باید یه سر بیای کارگاه. اینطور مست و پاتیل نمیشه بری.
سهون به معنی موافقت سر تکون داد و باعث شد تا دوباره نیشخند یی فان برگرده. از وضعیت پیش اومده خیلی راضی بود. شاگرد پردردسر و وراجش بالاخره آروم گرفته بود.
بعد از خروج از جنگل سهون سریع با دست روی گلوی خودش زد.
-گفتم وقتی به شهر رسیدیم. هنوز نرسیدیم.
با حرص دوباره روی گلوش زد و بالا پایین پرید.
-خیلی خوب. باشه، آروم بگیر تا صداتو برگردونم.
![](https://img.wattpad.com/cover/243909673-288-k347895.jpg)
YOU ARE READING
Prince's wife
FanfictionCouple: Chanbaek Genre: Romance, Fantasy Author: Barf.Azar Status: completed Site's Channle: @Exoperfic بکهیون آخرین فرزند سِر بیون مخفیانه عاشق شاهزاده چانیوله، اون یه فرصت به دست میاره تا با معالمه با جادوگر، بتونه چانیول رو به دست بیاره ولی بکهیو...