سهون محکم کف پاشو زمین کوفت و دست به سینه گفت:
-من هیچکجا نمیام.
یی فان به سمتش برگشت، چشمهای فندقی رنگش زیاد از حد آروم بودن و همینم سهونو بدتر میترسوند:
-پس خودم میبرمت.
قبل اینکه سهون بفهمه چی شده، ریسمان بلند صورتی رنگ دور بدنش پیچید. یی فان به سمت رو به رو چرخید و با کشیدن ریسمان، سهونو دنبال خودش کشوند. سهون محکم به خودش تکون داد و با داد گفت:
-این چیه دورم پیچیدی؟ هی وو یی فان حق نداری باهام اینطور رفتار کنی.
-به عنوان استادت حق دارم هرطور که دوست دارم تنبیهت کنم.
-لعنتی، ولم کن، هی با توام ها، نمیشنوی؟
-اگه ساکت نشی مجبورم یکی از اون ریسمانها رو دور دهنت ببندم.
چشمهای سهون عصبانی و وحشت زده درشت شدن، داد کشید:
-الان دیگه مطمئن شدم روانی هستی.
-ساکت میشی یا نه؟
-زورگو.
یی فان انگشت اشارشو تکون داد و یه ریسمان به سمت دهن سهون رفت و باعث شد تا پسر جوون سریع داد بکشه:
-باشه باشه ساکت میشم.
توی دل جنگل از میان درختهایی که هر کدوم قدمت چند صدساله داشتن گذشتن و به راه خاکی که به خاطر بارونِ نیمه شب هنوز گل آلود بود قدم گذاشتن. سهون با حرص گفت:
-بازم کن، توی این همه گِل چطوری طناب پیچ راه بیام؟
یی فان با اخم بهش نگاه کرد:
-این تنبیهته.
-چی؟!
-تمام راهی که باید بریم رو طناب پیچ میای.
سهون دهن باز کرد چیزی بگه ولی قبل از حرف زدنش یی فان گفت:
-هنوزم سرحرفم هستم، زیادی حرف بزنی دهنتو میبندم.
بعد از رد کردن جاده ی گل آلود که برای سهون شبیه شکنجه بود، به یه دشت که گلهای ریز بنفش و سفید سطحشو پر کرده بود رسیدن. سهون با ذوق به گلها نگاه کرد:
-اینها چقدر خوشگلن.
-حواست باشه...سَمین.
-لعنتی اگه به خاطر این طناب زمین بخورم چی؟
-تا وقتی زخم روی بدنت نباشه سَمش بهت صدمه نمیزنه.
-اصلا کجا داریم میریم؟
-جایی که قراره تمرین کنی.
سهون با حرص تکون محکمی به خودش داد ولی نتیجه اش این شد که تقریبا تا مرز زمین خوردن پیش رفت. با حرص داد کشید و تلو تلو خورون دنبال یی فان کشیده شد.
ČTEŠ
Prince's wife
FanfikceCouple: Chanbaek Genre: Romance, Fantasy Author: Barf.Azar Status: completed Site's Channle: @Exoperfic بکهیون آخرین فرزند سِر بیون مخفیانه عاشق شاهزاده چانیوله، اون یه فرصت به دست میاره تا با معالمه با جادوگر، بتونه چانیول رو به دست بیاره ولی بکهیو...