Part 28

89 31 0
                                    

سهون محکم کف پاشو زمین کوفت و دست به سینه گفت:

-من هیچکجا نمیام.

یی فان به سمتش برگشت، چشمهای فندقی رنگش زیاد از حد آروم بودن و همینم سهونو بدتر می‌ترسوند:

-پس خودم می‌‎برمت.

قبل اینکه سهون بفهمه چی شده، ریسمان بلند صورتی رنگ دور بدنش پیچید. یی فان به سمت رو به رو چرخید و با کشیدن ریسمان، سهونو دنبال خودش کشوند. سهون محکم به خودش تکون داد و با داد گفت:

-این چیه دورم پیچیدی؟ هی وو یی فان حق نداری باهام اینطور رفتار کنی.

-به عنوان استادت حق دارم هرطور که دوست دارم تنبیهت کنم.

-لعنتی، ولم کن، هی با توام ها، نمی‌شنوی؟

-اگه ساکت نشی مجبورم یکی از اون ریسمانها رو دور دهنت ببندم.

چشمهای سهون عصبانی و وحشت زده درشت شدن، داد کشید:

-الان دیگه مطمئن شدم روانی هستی.

-ساکت می‌شی یا نه؟

-زورگو.

یی فان انگشت اشارشو تکون داد و یه ریسمان به سمت دهن سهون رفت و باعث شد تا پسر جوون سریع داد بکشه:

-باشه باشه ساکت می‌شم.

توی دل جنگل از میان درختهایی که هر کدوم قدمت چند صدساله داشتن گذشتن و به راه خاکی که به خاطر بارونِ نیمه شب هنوز گل آلود بود قدم گذاشتن. سهون با حرص گفت:

-بازم کن، توی این همه گِل چطوری طناب پیچ راه بیام؟

یی فان با اخم بهش نگاه کرد:

-این تنبیهته.

-چی؟!

-تمام راهی که باید بریم رو طناب پیچ میای.

سهون دهن باز کرد چیزی بگه ولی قبل از حرف زدنش یی فان گفت:

-هنوزم سرحرفم هستم، زیادی حرف بزنی دهنتو می‌بندم.

بعد از رد کردن جاده ی گل آلود که برای سهون شبیه شکنجه بود، به یه دشت که گلهای ریز بنفش و سفید سطحشو پر کرده بود رسیدن. سهون با ذوق به گلها نگاه کرد:

-اینها چقدر خوشگلن.

-حواست باشه...سَمین.

-لعنتی اگه به خاطر این طناب زمین بخورم چی؟

-تا وقتی زخم روی بدنت نباشه سَمش بهت صدمه نمی‌زنه.

-اصلا کجا داریم میریم؟

-جایی که قراره تمرین کنی.

سهون با حرص تکون محکمی به خودش داد ولی نتیجه اش این شد که تقریبا تا مرز زمین خوردن پیش رفت. با حرص داد کشید و تلو تلو خورون دنبال یی فان کشیده شد.

Prince's wifeKde žijí příběhy. Začni objevovat