Part 51

127 43 11
                                    

صبح زود با سر و صدایی که از بیرون میومد بیدار شد، هل هلکی لباس هاش رو پوشید و از اتاقک بیرون دوید. اصطبل شلوغ بود و مشخصا این همهمه صرفا برای گفتن صبح بخیر بهمدیگه نبود. آروم جلو رفت. چانیول عصبانی وسط اصطبل ایستاده بود و به تک تک افراد نگاه می‌کرد. با دیدن بکهیون، اخمش غلیظ تر شد و رو به کیونگ سو گفت:

-نکنه اون ارباب توئه؟ به زیر دست هات یاد ندادی به موقع سر کارشون حاضر باشن؟

کیونگ سو با نگاهش برای بکهیون خط و نشون کشید و بعد شرمنده سر خم کرد و گفت:

-معذرت می‌خوام عالیجناب، اینجا تازه وارده، حتما رسیدگی می‌کنم.

-یعنی چون تازه وارده حق داره دو ساعت دیر بیاد؟

-متاسفم عالیجناب.

چانیول نگاه عصبانی دیگه ای به بکهیون کرد که باعث شد پسر بیچاره توی جا صاف تر بایسته. رو به بقیه گفت:

-امروز قراره مهمون های خیلی مهمی برای پادشاه بیان. کوچکترین اشتباهی از هر کدوم ببینم نه تنها از کارتون بی کار میشین بلکه تنبیه خیلی سختی در انتظارتون خواهد بود.

رو به کیونگ سو گفت:

-چندتاشون رو بفرست تا آخورها رو تمیز کنن، یه سری هاشون هم این کف رو بشورن.

با دسته ی شلاقی که توی دست داشت به بکهیون اشاره کرد و گفت:

-این یکی همراه من میاد.

بکهیون محکم آب دهنش رو پایین داد، از این چانیولی که رو به روش بود می‌ترسید.

کیونگ سو با صدای آروم و لحنی که مشخص بود سعی داره محتاط باشه گفت:

-بله عالیجناب، فقط...نمی‌خوام جسارت کنم قربان، ولی این پسر تازه وارده و فکر نکنم کار زیادی از...

چانیول نذاشت کیونگ سو به حرفش ادامه بده. نگاه بدی بهش کرد و جواب داد.

-نظرت رو نپرسیدم دو.

-معذرت می‌خوام عالیجناب.

چانیول با قدم های بلند سمت جمعیت رفت، مردهایی که ایستاده بودن سریع خودشون رو کنار کشیدن تا راه رو برای شاهزاده ی عصبانی باز کنن.

بکهیون که فرصت نکرده بود کنار بره هاج و واج وسط ایستاد. چانیول با برداشتن دو قدم دیگه، رو به روش ایستاد. به سر تا پای بکهیون نگاه کرد و از کنارش رد شد و با لحن دستوری گفت:

-راه بیفت.

بکهیون دستپاچه با فاصله ی نیم متر پشت سر چانیول شروع به راه رفتن کرد.

-قبلا کجا کار می‌کردی؟

-توی یه اصطبل عالیجناب.

-چرا بیرون اومدی؟

Prince's wifeWhere stories live. Discover now