Part 24

93 32 0
                                    

چانیول به ردیف پارچه های سلطنتی که با دقت روی میز کنار همدیگه گذاشته شده بودن نگاه کرد. دختر جوونی که صورت باریک و چشم های فرو رفته ای داشت صندلیو به عقب کشید و می چا در حالی که دنبالی پیراهن صورتی رنگشو به کنار می زد روی صندلی نشست.

چانیول بی حوصله نگاهشو به صورت شاداب می چا داد:

-با من کاری داشتید؟

می پا لبخند زد:

-برای انتخاب پارچه ی لباسم نظرتو می خواستم.

چانیول بی تفاوت به پارچه ها نگاه کرد. نمی خواست مقابل خدمتکارها به کسی که قرار بود همسر آیندش باشه بی احترامی کنه برای همین با صدایی که تلاش می کرد آروم و مودبانه باشه جواب داد:

-ازتون سپاسگزارم بانوی من، ولی من سلیقه برای این کارو ندارم.

می چا خندید و با عشوه ی ملیحی گفت:

-حسن سلیقه ی شما قبلا ثابت شده.

چانیول به اجبار لبخند زد و نگاه دوباره ای به پارچه ها انداخت. به یکی از اونها که فیروزی رنگ با حاشیه ی طلایی بود اشاره کرد:

-فکر کنم از بقیه زیباتر باشه.

می چا سرک کشید و با هیجان گفت:

-منم این پارچه رو دوست دارم. خب، حالا نظرتون برای شنل چیست؟

چانیول دندون های کناری دهنش رو بهمديگه فشار داد کلافه سمت عقب چرخید و شنلهایی که با دقت روی چوب آویخته شده بود رو نگاه کرد. یه شنل ارغوانی که ستاره های نقره ای روش کار شده بود و حاشیه ی خز سفید داشت انتخاب کرد. می چا هیجان زده از روی صندلی پاشد و کنارش ایستاد و گفت:

-عالیه، واقعا خوش سلیقه هستید.

چانیول لبخند زد و کمی گردنشو خم کرد:

-من دیگه از حضورتون مرخص می‌شم.

می چا دستشو روی بازوی چانیول گذاشت و کمی بهش نزدیک شد:

-ولی عالیجناب شخصا گفتن برای شام اینجا باشید.

چانیول با اخم نگاهی به دست می چا و بعد صورتش انداخت و گفت:

-از ایشون تشکر کنید ولی حتما باید به قصر برگردم.

می چا بدون اینکه توی وضعیتش تغییره بده گفت:

-کار واجبی دارید؟

-بله.

-حتی از مسئله ی ازدواجتون هم واجب تره؟

چانیول نفس عمیقی کشید و در جواب بعد از خم گردنش گفت:

-شب خوش.

تا رسیدن به قصر با سرعت بالا تاخت، نگران بکهیون بود و از این می‌ترسید که هنوز پیداش نکرده باشن.

Prince's wifeWhere stories live. Discover now