Part 43

161 45 13
                                    

یی فان به قیافه ی درهم سهون نگاه کرد و خندید:

-چرا اینقدر توی همی؟

سهون‌ نگاه تند و تیزی بهش انداخت و گفت:

-یعنی تو خبر نداری؟!

-از چی خبر ندارم عزیزم؟

سهون با حرص داد زد:

-چرا اون پسره رو به عنوان شاگردت گرفتی؟!

-برای این که تو‌‌ نباید به شورا بیای، شورا به هیچ‌ عنوان دست از سرت بر نمی داره و نمی توانم اجازه بدم که اذیت بشی یا صدمه ببینی.

سهون لبهاش رو‌ جمع کرد و دست به سینه شد:

-اونقدر هم که فکر می کنی من بی عرضه نیستم.

یی فان جدی گفت:

-اصلا فکر نکردم که بی عرضه ای، شورا خیلی قدرتمندتر از چیزیه ‌که تصور کنی.‌ نمی‌تونم و نمی‌خوام روت ریسک کنم.

سهون لبخند زد ولی بعد سعی کرد اخم کنه.

یی فان خندید و‌ شالگردن قرمزی که سهون دور گردنش بسته بود رو کشید و گفت:

-این چیه که دور گردنت بستی؟

سهون سریع شالگردن رو از دست یی فان قاپید، با حرص به لکه ی روی گردنش اشاره کرد و گفت:

-خواستم خرابکاری جنابعالی رو‌ مخفی کنم.

یی فان اخم کرد:

-خرابکاری؟! پس اینو ندیدی؟

و به گردن خودش اشاره کرد.‌ بالاتر از یقه ی لباسش یه لکه ی قرمز رنگ بود.

سهون خجالت زده جواب داد:

-نمی دونستم‌.

یی فان شونه بالا انداخت:

-از نظر من که خرابکاری نیست و پوشوندن نمی خواد هر کی هم دید می تونم بگم حشره گزیده‌.

سهون لبخند زد:

-حالا که اینقدر خوشت اومده دفعه ی بعد یه گنده ترش رو‌ برات درست می کنم.

چشم های یی فان با شیطنت برق زد.‌ یه کم سمت سهون خم شد و پرسید:

-دفعه ی بعد؟

گوش های سهون از خجالت قرمز شد سریع خودش رو عقب کشید و به جاده‌ی خاکی زیر پاشون خیره شد.

یی فان خندید و کمرش رو‌ گرفت و سمت خودش چرخوندش. به لبهای سهون خیره شد و گفت:

-لبهات خیلی خوشگله.‌ مثل گل های رز‌ صورتیه.

قلب سهون تند زد و گوش هاش داغ شد. یی فان دستش رو بالا آورد و با انگشت شست روی لب سهون کشید و گفت:

-خیلی لطیفه.

سهون آب دهنش رو‌ قورت داد، چشم های یی فان همچنان به لبهاش دوخته شده بود.‌ سمتش خم شد و آروم و عمیق شروع به بوسیدن لبهای سهون کرد. به پایین کمرش فشار آورد و بیشتر سمت خودش کشوندش.

Prince's wifeTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang