Part 35

154 40 5
                                    

*

بکهیون ناراضی به چانیول نگاه کرد، قیافه ی خندون پسر رو به روش بدجور اعصابشو خرد می‌کرد. با تشر گفت:

-من زخم و زیلی شدم اونوقت تو می‌خندی؟!

چانیول نزدیکش اومد و دستهاشو روی شونه های بکهیون انداخت و با خنده گفت:

-نمی‌دونی وقتی اینطور حرص می‌خوری چقدر بامزه می‌شی.

-لعنتی کل صورت و بدنم درد می‌کنه اونوقت تو فکر بامزگی منی؟!

-زیادی شلوغش می‌کنی بکهیون! صورتت فقط یه کم قرمز شده.

بکهیون عصبانی چانیولو کنار زد و روی تخت نشست، گفت:

-جای خنده بگو برام مرهم بیارن.

با شنیدن صدای خدمتکاری که اجازه ی ورود می‌خواست چانیول گفت:

-آوردن.

دختری با سینی که روش دو شیشه ی کوچیک و مقداری پارچه ی تمیز بود توی اتاق اومد و بعد از اینکه تعظیم کرد، سینیو روی میز گذاشت و بیرون رفت. چانیول کنار بکهیون نشست و از محتویات سبز رنگ توی یکی از شیشه ها با سر انگشت آروم به گونه ی بکهیون زد:

-این دردشو کمتر می‌کنه.

بکهیون اخم کرد و هیسی گفت و غر زد:

-می‌سوزه...آخ دردم گرفت.

-بهتر می‌شه.

-می‌شه اینقدر خونسرد نباشی؟!

چانیول ابروهاشو بالا برد و چشمهاشو درشت کرد و گفت:

-توقع داری چیکار کنم؟!

-اون فرمانده ی احمقتو توبیخ کن.

چانیول خندید:

-بکهیون! اون فقط وظیفشو انجام داده!

بکهیون عصبانی صورتشو جلو کشید و با نگاهی که فریاد می‌زد "جونگیونو می‌کُشم" گفت:

-وظیفه اش کتک زدن منه؟!

-نه، وظیفش آموزش توئه.

بکهیون با انگشت به صورت خودش اشاره کرد و گفت:

-خودت داری می‌گی آموزش، اون زده لت و پارم کرده!

چانیول هوف کلافه ای کشید و بوسه ی ملایمی به گونه ی بکهیون زد، گفت:

-به جاش اینقدر می‌بوسمش که خوب بشه، چطوره؟

بکهیون یواشکی لبخند زد و نیم نگاهی به چانیول انداخت و گفت:

-نمی‌دونم، باید امتحان کنی تا بفهمم خوب می‌شه یا نه.

چانیول خندید و چندبار زیر چشم و گونه ی بکهیونو بوسید، با ابرو به پاهای بکهیون اشاره کرد و گفت:

-پاهاتم درد می‌کنه؟

-هوم.

چانیول پایین پای بکهیون نشست و آروم شلوارشو روی ساق پاش بالا زد و با لبخند شیطونی گفت:

Prince's wifeWhere stories live. Discover now