*
بکهیون نگاهی به ساعت انداخت. هنوز تا کلاس رزمی با جونگین، چهار ساعت زمان داشت. اگه سریع پیش سهون میرفت و برمیگشت به کلاس میرسید.
ولی مشکل این بود که باید بازم یه محافظ همراه خودش میبرد و هنوز که هنوزه با این قضیه کنار نیومده بود.
میتونست مخفیانه از قصر خارج بشه، ولی به اعصاب خردی بعدش نمیارزید. نه حوصله داشت و نه میخواست با چانیول جر و بحث داشته باشه.
با غرولند سمت یکی از نگهبان ها رفت و ازش خواست که بیرون برن.
در کمال تعجبش به جای دروازه ی اصلی، از در پشتی قصر که در واقع دری برای رفت و آمد به قصر قدیمی که محل جدید زندگیش بود استفاده کردن.
پوزخند زد و به خودش گفت اینقدر بدبخت شده که دیگه حتی برای عبور و مرور هم شبیه یه آدم اضافی باید از در پشتی بره.
نگهبان بیرون خونه ی پارک ایستاد و بکهیون با کلی مکافات تونست راضیش کنه که از در خونه فاصله داشته باشه. اینکه یه نگهبان سلطنتی چسبیده به در چوبی ایستاده باشه میتونست باعث شایعه پراکنی برای خونواده ی پارک باشه. همسایه ی فضول ممکن بود بگن حتما این خونواده یه جرم انجام داده که سرباز دم در ایستاده.
از پله های چوبی که توی هال بود بالا رفت و وارد راهروی پهنی شد که سه اتاق خونه درونشون بود.
دومین در سمت چپ راهرور رو باز کرد. سهون روی تخت چوبی بالا اتاق دراز کشیده بود.
بکهیون آروم گفت:
-خوبی؟
-نه، پاهام درد میکنه.
بکهیون لبه ی تخت نشست. سهون اخمالو چشمهاشو بسته بود.
-چیکار کردی؟
-حتی حال حرف زدنم ندارم.
-باید یه چی مهمی بهت بگم.
سهون قلت زد و چشم هاشو باز کرد:
-بگو.
-داستانش مفصله. بعدا جزئیاتشو میگمت. فقط نظرت راجب به زندگی توی قصر چیه؟
-هان؟!
-دوست داری بیای توی قصر زندگی کنی؟!
-من؟! نه، برای چی بیام قصر.
-اوف، ببین من مجبور شدم برم قصر قدیمی. و خوب گفتم خوب میشه اگه تو هم بیای و پیشم زندگی کنی.
-بکهیون خوبی؟! خونه مونو ول کنم بیام پیش تو زندگی کنم؟!
بکهیون چند لحظه ساکت موند و بعد لبخند شیطانی زد و با لحنی که سعی داشت خیلی بی تفاوت به نظر بیاد گفت:
-هر طور که راحتی. گفتم شاید خوشت بیاد بیشتر باهمدیگه وقت بگذرونیم. خدمتکار شخصی داشته باشی و بتونی هر روز غذاهای اعیون بخوری. اتاق بزرگ داشته باشی.
![](https://img.wattpad.com/cover/243909673-288-k347895.jpg)
YOU ARE READING
Prince's wife
FanfictionCouple: Chanbaek Genre: Romance, Fantasy Author: Barf.Azar Status: completed Site's Channle: @Exoperfic بکهیون آخرین فرزند سِر بیون مخفیانه عاشق شاهزاده چانیوله، اون یه فرصت به دست میاره تا با معالمه با جادوگر، بتونه چانیول رو به دست بیاره ولی بکهیو...