Part 33

98 34 0
                                    

سهون سرجا خشکش زد، چندبار پلک زد و بعد ناراحت گفت:

-چی؟! یکی دیگه استادم بشه؟ می‌خوای ولم کنی؟!

یی فان سمتش برگشت، چهرش همچنان صامت بود، گفت:

-ولت نمی‌کنم ولی قرار نیست دیگه استادت باشم، اونی که قراره استادت بشه از من بهتره.

سهون بغضشو قورت داد و جواب داد:

-به خاطر حرف های اون روزمه؟

-نه.

-دروغ می‌گی.

-آره.

-اینقدر اذیتت می‌کنم.

یی فان نفسشو محکم بیرون داد و نزدیک سهون رفت و گفت:

-اونی که اذیت می‌شه من نیستم، تویی.

-اینکه اذیت می‌شم یا نمی‌شم رو خودم تشخیص میدم نه تو.

-دیگه نمی‌تونم استادت باشم و الانم جای بحث راه بیفت.

-نمیام...اصلا قراردادمونو فسخ کن. دیگه نمی‌خوام شعبده باز بشم.

سهون بعد از زدن این حرف ها پشتشو کرد و یی فان محکم بازوشو گرفت و نگهش داشت و گفت:

-یادت رفته؟ فسخ قرارداد یعنی تاوان پس دادن.

سهون عصبانی سمتش چرخید و جواب داد:

-حاضرم تاوان پس بدم.

-فکر کردی سادس؟ هوم؟ فکر می‌کنی شورا متوجه بشه یه نفر قراردادشو فسخ کرده ساده ازش می‌گذره؟

-برام مهم نیست اون شورای مزخرفی که می‌گی قراره چه غلطی کنه، اگه تو استادم نباشی نمی‌خوام شعبده باز بشم.

-بچه بازی در نیار سهون.

سهون محکم دستشو عقب کشید و داد زد:

-من دارم بچه بازی در میارم یا تو که از ترس داری ولم می‌کنی.

-ترس من از علاقه ی تو نیست.

سهون جلو اومد و صورتشو نزدیک صورت یی فان برد و توپید:

-پس ترست از چیه؟

یی فان به چشم های سهون خیره شد و گفت:

-از اینه که بلایی سرت بیاد.

سهون شوکه خودشو عقب کشید:

-منظورت چیه؟!

-برادرم و شورا دنبال منن، به خاطر همین ممکنه به خاطر من بلایی سرت بیارن ولی اگه استادت من نباشم اونوقت دیگه کاری ازشون ساخته نیست.

-داری گیجم می‌کنی یی فان، درست حرف بزن ببینم جریان چیه.

یی فان دستشو روی چشمها و پیشونیش کشید و سر تکون داد:

-باشه...بیا اینجا.

جلوتر رفت و روی تخته سنگی که نزدیک رودخونه بود نشست و به سنگ کنارش اشاره کرد:

Prince's wifeWhere stories live. Discover now