Part 30

98 33 0
                                    

بکهیون خمیازه ی بلندی کشید و با حرص گفت:

-خسته ام شد.

جونگین خونسرد جواب داد:

-هنوز بیست حرکت دیگه مونده.

-ولی من حتی دیگه جون تکون دادن انگشتای دستمو هم ندارم.

-زودباشید عالیجناب، اینطور پیش برید حالا حالاها دوره تون تمام نمی‌شه.

-فکر کنم بتونی بقیه ی امروزو بهش مرخصی بدی.

هر دو به سمت صدا برگشتن، جونگین با دیدن چانیول سریع تعظیم کرد:

-سرورم.

چانیول نگاهی به صورت خیس از عرق و قرمز شده ی بکهیون انداخت و گفت:

-به نظر میاد خیلی خسته شده، برای امروز کافیه.

جونگین سر زیر انداخت:

-عذر می‌خوام عالیجناب.

چانیول لبخند زد:

-مشکلی نیست، پس بقیه ی کلاستون برای دو روز بعد.

جونگیون "هر طور شما تصمیم بگیرید" گفت و بعد از تعظیم به جفتشون از اونجا رفت. بکهیون لبخند پهنی زد:

-آخیش داشتم میمردم ها.

چانیول خیلی خونسرد و جدی گفت:

-برای اینکه استراحت کنی کلاستو تعطیل نکردم، باید کتابها رو تمام کنی.

بکهیون روی زمین نشست:

-بذار یه کم استراحت کنم بعد.

چانیول سمتش رفت و با گرفتن بازوش مجبورش کرد سرپا بایسته:

-خودت گفتی تمامشون می‌کنی، پس حق نداری زیرش بزنی.

بکهیون با قیافه ی درهم گفت:

-خیلی خب بازومو ول کن خودم میام.

-البته اول حمام کن، خیس عرقی.

بکهیون بهش چشم غره رفت:

-همیشه بعد از کلاس حمام میرم.

وقتی بعد از حمام توی اتاق برگشت، چانیول روی صندلی منتظرش نشسته بود، بکهیون هوف گفت و روی صندلی مقابل نشست.

چانیول یه کتاب سمتش هل داد:

-بلند بخون.

بکهیون شروع به خوندن کرد، هر بار اسمیو درست نمی‌گفت چانیول بهش تذکر می‌داد و گاهی ازش ایراد می‌گرفت که متنو زیادی تند و یا آروم خونده و بعضی از جاها بهش می‌گفت باید کمی مکث کنه.

بعد از اینکه خوندنش تمام چانیول نگاه بامحبتی بهش انداخت و گفت:

-اگه چیزهایی که بهت گفتمو رعایت کنی خوندنت عالی می‌شه.

بکهیون خمیازه کشید:

-نمی‌شه یه کم بخوابم بعد که بیدار شدن بقیه شو بخونم.

Prince's wifeWhere stories live. Discover now