بکهیون خمیازه ی بلندی کشید و با حرص گفت:
-خسته ام شد.
جونگین خونسرد جواب داد:
-هنوز بیست حرکت دیگه مونده.
-ولی من حتی دیگه جون تکون دادن انگشتای دستمو هم ندارم.
-زودباشید عالیجناب، اینطور پیش برید حالا حالاها دوره تون تمام نمیشه.
-فکر کنم بتونی بقیه ی امروزو بهش مرخصی بدی.
هر دو به سمت صدا برگشتن، جونگین با دیدن چانیول سریع تعظیم کرد:
-سرورم.
چانیول نگاهی به صورت خیس از عرق و قرمز شده ی بکهیون انداخت و گفت:
-به نظر میاد خیلی خسته شده، برای امروز کافیه.
جونگین سر زیر انداخت:
-عذر میخوام عالیجناب.
چانیول لبخند زد:
-مشکلی نیست، پس بقیه ی کلاستون برای دو روز بعد.
جونگیون "هر طور شما تصمیم بگیرید" گفت و بعد از تعظیم به جفتشون از اونجا رفت. بکهیون لبخند پهنی زد:
-آخیش داشتم میمردم ها.
چانیول خیلی خونسرد و جدی گفت:
-برای اینکه استراحت کنی کلاستو تعطیل نکردم، باید کتابها رو تمام کنی.
بکهیون روی زمین نشست:
-بذار یه کم استراحت کنم بعد.
چانیول سمتش رفت و با گرفتن بازوش مجبورش کرد سرپا بایسته:
-خودت گفتی تمامشون میکنی، پس حق نداری زیرش بزنی.
بکهیون با قیافه ی درهم گفت:
-خیلی خب بازومو ول کن خودم میام.
-البته اول حمام کن، خیس عرقی.
بکهیون بهش چشم غره رفت:
-همیشه بعد از کلاس حمام میرم.
وقتی بعد از حمام توی اتاق برگشت، چانیول روی صندلی منتظرش نشسته بود، بکهیون هوف گفت و روی صندلی مقابل نشست.
چانیول یه کتاب سمتش هل داد:
-بلند بخون.
بکهیون شروع به خوندن کرد، هر بار اسمیو درست نمیگفت چانیول بهش تذکر میداد و گاهی ازش ایراد میگرفت که متنو زیادی تند و یا آروم خونده و بعضی از جاها بهش میگفت باید کمی مکث کنه.
بعد از اینکه خوندنش تمام چانیول نگاه بامحبتی بهش انداخت و گفت:
-اگه چیزهایی که بهت گفتمو رعایت کنی خوندنت عالی میشه.
بکهیون خمیازه کشید:
-نمیشه یه کم بخوابم بعد که بیدار شدن بقیه شو بخونم.
![](https://img.wattpad.com/cover/243909673-288-k347895.jpg)
YOU ARE READING
Prince's wife
FanfictionCouple: Chanbaek Genre: Romance, Fantasy Author: Barf.Azar Status: completed Site's Channle: @Exoperfic بکهیون آخرین فرزند سِر بیون مخفیانه عاشق شاهزاده چانیوله، اون یه فرصت به دست میاره تا با معالمه با جادوگر، بتونه چانیول رو به دست بیاره ولی بکهیو...