🍏 PART THREE 🍏

1K 345 128
                                    

با احساس خفگی لای پلک هاش رو باز کرد و تونست پای بک رو که داشت راه تنفسیش رو بند میاورد کنار بزنه . گاهی بک رو تو دسته نرم تنان طبقه بندی میکرد چطور میتونست موقع خواب جوری توی خودش پیچ و تاپ بخوره انگار که هیچ استخونی توی بدنش وجود نداره ؟؟ عطر مخلوط پرتقال و وانیل زیر دماغش پیچید و نیشخندی به صورت خواب آلود بک زد . شاید به خاطر همین بود که نارنجی اون رو یاد بک می انداخت بخاطر رایحه پرتقالی که داشت ! آب دهن فندوقش روی بازوی بک ریخته بود و میدونست بک وقتی بیدار بشه کلی داد و هوار راه میندازه . صورتش بخاطر بستنی هایی که های یون دیشب بهش مالیده بود چسبناک بود . کاغذ های و لیوان های بستنی رو از روی تختش جمع و کرد و تمیز کردن ملافه ها رو به وقتی که اون دوتا از خواب بیدار میشن واگذار کرد ! نفهمید چی شد ... دیشب به خودش اومد دید دارن برای هزارمین بار رالف خرابکار رو میبینند و آخرش وقتی بک با عصبانیت گفته بود اون شبیه رالف نیست های یون با تخسی گفته بود خوب آلفایی که گیر بک میاد شبیه رالف قراره بشه ! و هیون قرار نبود هیچ وقت توهین به جفت مقدر شده اش رو قبول کنه و در نهایت قربانی جنگ بستنی های اون دو نفر لوهان بیچاره شده بود . ساعت شش بود و دو ساعت برای رفتن سر کار وقت داشت پس با حوصله لباس هاش رو برداشت و به سمت حموم رفت . دوشش زیاد هم طولانی نشد هنوز حس گندی از رفتار دیشبش با خانواده ی داییش داشت با این حال دستی لای موهاش برد و از حموم بیرون زد .با بسته شدن در حموم بک لای پلک هاش رو باز کرد با حس خیسی روی دستش با وحشت دستش رو عقب کشید که باعث شد دخترک بیچاره با وحشت از خواب بپره ...

- تو وانگ لعنت شده آب دهنت رو روی بدن من ریختی . من میخواستم اولینش مال الفام باشه ...

لو حوله دور گردنش رو سمت بک پرت کرد :

+ صدفعه گفتم مراقب حرفات جلوی های یون باش...

بک فقط فاکی نشون لو داد و با دامن صورتی لباس های یون مشغول تمیز کردن دستش شد .

+ فایده نداره باید برین حموم ...

- عمراااااا

این رو هر دوشون فریاد زدند . های یون و بک شاید توی اکثر چیز ها با هم مخالف بودند ولی توی حموم نرفتن عمیقا هم رو حمایت میکردند و به خاطرش حاضر بودند جنگ های صلیبی راه بندازن !! لو فقط مشغول لباس پوشیدنش شد و پچ پچ های آروم اون دوتا میشنید . میدونست بازم اون دوتا یه برنامه های عجیب و غریبی چیدن ولی خوب بی توجه بهشون دکمه های پیرهن سفیدش رو بست و از پشت پاراوان بیرون اومد . هر سه به سمت میز صبحانه رفتند و لو نتونست قانعشون کنه حتی دست و صورت چسبناکشون رو بشورن . با وارد شدن به آشپزخونه و دیدن یخچال مشکی جدیدی که لو مطمئن بود قبل رفتنش سفید بود نگاه مشکوکی به اون دوتا انداخت :

+ چه بلایی سر یخچال اومده ...

های یون عروسک زشتی که سرش بزرگتر از بدنش بود و موهای سبزی داشت رو از دهنش بیرون کشید و پشت سرش برد . خدمتکار خواست جوابی بده که های یون گفت :

Dance On My Broken WingsDonde viven las historias. Descúbrelo ahora