درهای عمارت بر خلاف روزهای قبل، کاملا باز بود. لو فرمون رو چرخوند و چرخ های ماشین روی سنگفرش هایی که به ساختمان اصلی عمارت میرسید، حرکت کردند. ماشین رو به روی راه پله های پهن و سفید رنگ عمارت متوقف شد.
نگاهی توی آینه ی ماشین به خودش کرد. پلک هاش رو روی هم گذاشت. همون رد کم ترس رو هم میخواست از مردمک هاش پاک کنه. بعد از بیرون دادن نفس ترسیده اش، از ماشین پیاده شد.
بادیگارد های توی حیاط توجه یا ری اکشنی بهش نشون نمیدادند؛ مثل باقی روزها شبیه مجسمه های تیره رنگ بی روح، سر جای خودشون ایستاده بودند. این یعنی از قبل میدونستند لوهان به این عمارت میاد.
لو با هول دادن در چوبی بازش کرد. خدمتکاری با سینی توی دستش از روبه روش رد شد که لوهان صداش زد:
-هیوجین کجاست؟
خدمتکار تعظیمی کرد و جواب داد :
+فقط مادرتون اینجان.
با تعظیم دیگه ای راهش رو سمت آشپزخونه ادامه داد. لو به سمت سالن پذیرایی رفت. هیچ کس توش به چشم نمیخورد. نگاهش رو سمت راه پله ها چرخوند که در اتاقی که مسلخ تمام بچگیش بود، توی زاویه ی دیدش قرار
گرفت. قدم هاش اون رو به سمت اتاق کشوند. با باز کردن درش موج خاطرات تلخ گذشته به صورتش کوبیده شد.
صدای گریه هاش، درخواست از ووفو برای اینکه اذیت کردنش رو تموم کنه، حرف زدن با آدم های خیالی که دوستش داشتن و ... کاغذ سفید مچاله ای زیر تخت نظرش رو جلب کرد. زانو زد تا کاغذ رو برداره. با صاف کردنش نقاشی لوهان 5 ساله رو دید. آخرین باری که برای مادرش نقاشی کشیده بود. پوزخندی زد و کاغذ رو دوباره مچاله کرد و زیر تخت انداخت.
-اینجا چیکار داری؟
لو صدای مادرش رو شناخت، با این حال زحمتی برای نگاه کردن به سمت اون زن به خودش نداد و نگاهش هنوز روی وسیله های خاک گرفته ی اتاق می چرخید.
+اومدم اینجا رو آتیش بزنم.
-صاحب خونه ای نیست که توش بسوزه.
با حوصله چرخید سمت مادرش:
+حتی با فروختن بچه ت هم نتونستی صاحب خونه بشی؟
ایسول سرش رو پایین انداخت. هم جوابی نداشت و هم خسته تر از اونی بود که دنبال جواب بگرده.
+هیوجین کجاست؟
-دیروز با پدرت ... با جین چونگ از خونه بیرون رفتند و هنوز برنگشتند.
+تو چرا نرفتی همراهشون؟
ایسول ساکت موند که لوهان خودش ادامه داد:
+آها ...! فهمیدم ... کسی ازت نخواست.
لو از کنار مادرش رد شد و گفت:
YOU ARE READING
Dance On My Broken Wings
Fanfiction↳🌿 Genres໑ ↲ امگاورس ~ درام ~ انگست ↳🍏 Couples໑ ↲ هونهان ~ چانبک ↳🌿 Up Situation໑ ↲ چهارشنبه ↳ 🍏Summary این یه ماجراجویی ...شبیه قدم زدن توی جنگل سبز و پیدا کردن درخت سیبی که بلوط های تازه به شاخه های خشکیده اش بوسه میزنند یه ماجراجویی توی دل...
