مادربزرگم میگفت من با یه خوش شانسی بزرگ به دنیا اومدم. هر وقت خونشون میرفتیم داستان خوابی که موقع زایمان مادرم دیده بود رو تعریف میکرد.
میگفت توی خوابش دیده که یه گرگ طلایی، از ماه به حیاط خونمون، درست زیر درخت پرتقال اومده. میگفت گرگ هایی که از ماه میان خیلی خاصن. وقتی برای لوهان میگفتم که من یه گرگ خاصم فقط پوزخند میزد و میگفت تو فقط یه شکموی دردسر سازی نه چیز بیشتری. به هر حال اون یه آلفای پیره که قرار نیست به نظراتش اهمیتی بدم.
-بکی؟ چیکار میکنی؟
+الان میام یول... فقط یه پاراگراف دیگه دارم.
اگه بخوام به حرف مادربزرگم اعتماد کنم، نیمه ی دیگه ی من از ماه اومده. شاید برای همینه که خیلی به آسمون نگاه میکنم. راستش گاهی هم میترسم. حس میکنم باز هم قراره به اونجا برگردم. مادربزرگم وقتی چهارده سالم بود مرد . این روزها هر وقت بهش فکر میکنم فقط یه سوال توی ذهنم میاد. منظورت از اینکه من خاصم چی بوده؟
-منظورش این بوده که با فورمون هات همه رو دیونه میکنی .
+یول ...
سرش رو چرخوند تا سر آلفایی که توی گردنش فور رفته بود و قلقلکش میداد رو از خودش فاصله بده.
-بکی، عزیزم، کافیه. از صبح نشستی روی صندلی. چشمات درد نگرفت؟
+خیلی وقته دارم به این ایده فکر میکنم. میخوام حتما بنویسمش. توی ذهنم میچرخید و نمیدونستم چطوری شروعش کنم تا اینکه بالاخره یه راهی براش پیدا کردم.
چان بوسه ای روی شقیقه اش گذاشت.
-زودتر تمومش کن.
بک سری تکون داد. با رفتن چان ، نگاهی به نوشته هاش انداخت و دکمه ی ثبت رو زد. خونه ی یول
برای نوشتن فوق العاده بود. اون یه میز و یه صندلی خیلی راحت براش آماده کرده بود و موقعی که بک داشت چیزی مینوشت سعی میکرد کمترین سر و صدای ممکن رو داشته باشه.
از جاش بلند شد و نگاهی توی آینه به خودش انداخت.
-تو حرف نداری بیون بکهیون.
با حالت کنایه آمیزی خطاب به خودش گفت. تو خونه ی دوست پسرش با یه شلوار گشاد چهارخونه و یه تیشرت گشاد رنگ و رو رفته میچرخید.
-یول یه روز از خونه پرتم میکنه بیرون.
رو به روی آینه رفت و سعی کرد با دست کشیدن بین موهاش کمی اون ها رو مرتب کنه. عینک ته استکانیش رو از روی تیغه ی بینیش برداشت و دستی زیر چشماش کشید. با بیرون رفتن از اتاق یول رو دید که داشت از کاغذ هایی عکس میگرفت.
-آهنگ جدیده؟
+اوهوم.
-واسه ی کیه؟
YOU ARE READING
Dance On My Broken Wings
Fanfiction↳🌿 Genres໑ ↲ امگاورس ~ درام ~ انگست ↳🍏 Couples໑ ↲ هونهان ~ چانبک ↳🌿 Up Situation໑ ↲ چهارشنبه ↳ 🍏Summary این یه ماجراجویی ...شبیه قدم زدن توی جنگل سبز و پیدا کردن درخت سیبی که بلوط های تازه به شاخه های خشکیده اش بوسه میزنند یه ماجراجویی توی دل...
