🍏PART TWENTY SIX🍏

738 244 237
                                    


روبه روی جسی نشسته بود و دستمالی رو بین لب هاش نگه داشته بود. بعد از مشتی که هری توی صورتش زد لبش پاره شده بود؛ احتمال میداد خون ریزیش بند اومده باشه ولی بازم دستمال رو بین لب هاش فشار میداد.

جسی، بی طاقت تر از اونی بود که بتونه توی خونه بمونه. نگرانی برای بک مجبورش کرده بود به بیمارستان بیاد و روی راه پله های ورودی دو تا آلفایی رو دید که با هم گلاویز شده بودند. قبل از اونکه حراست بیمارستان بیاد از هم جداشون کرده بود. صادقانه کنار چانیول معذب بود. اصلا نمیدونست اون پسر اینجا چیکار داره؟ چی میخواد؟ به چشم های غمگینش بی رحمی نمیومد و الا جسی فکر میکرده اومده که از دیدن بک توی این وضعیت لذت ببره.

نگاهش رو از پسر میدزدید. داشت توی ذهنش دنبال یه بهانه میگشت که بلند بشه و بره.

-چه اتفاقی براش افتاده؟

با صدای چان، دستاش بی اختیار مشت شدن و سرش رو بیشتر زیر انداخت. جسی اشتباه بچه اش رو میدونست، نگاه عاشق چان رو هم میدونست. توی اون چشم ها دلخوری جدایی بدون خداحافظی بود، غم دلتنگی آخرین بوسه بود، حسرت شنیدن یک دوستت دارم بود ولی تنفر نبود.

جسی نگران پسرش بود؛ استرس داشت تموم تنش رو میخورد و وحشت یک ثانیه نبودن بک قلبش رو به نفس نفس انداخته بود. میخواست با

بی رحمی همه چیز رو به چان بگه و ازش بخواد بکهیونش رو نجات بده. اون آلفایی که پیوند روحی با بک داشت چانیول بود. بکهیونش بدون اینکه بدونه قلبش رو به این آلفایی که شبیه یه دریای تابستونی بود، داده بود. شونه های افتاده آلفا اما بهش میگفت تا همین جا هم برای این مرد بسه . باید بره به زندگی خودش برسه. جفتش رو پیدا کنه و بچه دار بشه. پس اون حسی که مدام بهش التماس میکرد ماجرا رو کامل برای چان بگه رو با بی رحمی خفه کرد و تصویر بکهیونش رو وقتی اون لوله ها و دستگاه ها بهش وصل بود عقب زد.

+مارکش داره بهش آسیب میزنه. چون بک و هری جفت های مقدر شده دسته ی c هستند. دکتر ها میگن یه دستگاهی هست که مارک رو فریز میکنه و بعد از بین میبردش.

چان نمیدونست چرا هم نگرانه و هم خوشحال؟ سرش چرخید سمت جسی ولی اون اشک هایی که روی دست های لرزون زن میریخت برای شوق و خوشحالی نبود.

+ بعد از اینکه مارکش از بین بره، بک ممکنه دیگه یه امگا نباشه.

به سختی آب دهنش رو قورت داد:

+حتی یه بتا هم نیست.

چشم های چان گرد تر میشد و یه درد موذی پشت گردنش حس میکرد.

+اون گرگ درونش رو از دست میده. این کار روی دوتا نمونه ی دیگه انجام شده و هر دوی اون ها گرگشون رو از دست دادن. دکتر میگه میتونیم امیدوار باشیم چیزی گرگ بکهیون رو مجبور به موندن بکنه. با این کار به گرگ بک تلقین میشه که جفتش مرده و خوب اون گرگ هم قطعا مرگ رو انتخاب میکنه.

Dance On My Broken WingsDonde viven las historias. Descúbrelo ahora