سهون با اخم های در همی به رفتن کارگر ها خیره شده و بعد به سرعت به سمت دفترش برگشت. از توی سیستم اطلاعات های یون رو پیدا کرد و با دیدن شماره لوهان اون رو وارد گوشیش کرد . انگشت هاش به سرعت روی صفحه گوشی حرکت میکرد .
"آقای وانگ دفعه بعدی که خواستید کاری بکنید میشه قبلش با مدیر مهد هماهنگ کنید ؟ - اوه سهون- "
از صبح مشغول نظارت روی کار ،کارگرهایی بود که برای نصب وسایل جدید بازی اومده بودند. اونها گفتند بودند که از طرف آقای وانگ این وسایل رو آوردند و هزینه شون هم پرداخت شده . سهون به قدری شوکه وگیج شده بود که نمیدونست چی بگه و حالا با رفتن اون کارگرها انگار که به خودش اومده بود . گوشیش روی میز بود و پاهاش عصبی تکون میخورد و با دندونش سعی داشت پوست خشک شده روی لبش رو بکنه و البته که از گوشه چشم به گوشیش نگاه میکرد . بالاخره صفحه گوشی روشن شد:
" حتما ! "
چی ؟ این مرد با خودش چی فکر کرده بود ؟ رییس همه س ؟ اون بدون اینکه قبلش با سهون مشورت کنه وسایل جدید بازی سفارش داده بود اون ها رو همراه کارگرهایی برای نصب فرستاده بود . سهون حتی به جونگین هم اجازه نمیداد تو مسائل مربوط به شغلش دخالت کنه . با حرص بیشتری تایپ کرد :
"آقای وانگ اگه میخواین به خاطر حضور دخترتون به خودتون حق دخالت توی مهدکودک من رو بدین باید اعلام کنم که بهتره های یون رو به جایی دیگه ای ببرید "
منتظر به صفحه چتشون خیره شد . این کارش چه معنی میداد . به یاد حرفای های یون افتاد .
+ سهونی من به آپام گفتم که تو توی تاب جا نمیشدی که کنار من تاب بازی کنی . اون گفت حتما یه تاب آبی میخره تا سهونی هم روش جا بشه .
یعنی به خاطر همین فقط اون ها رو عوض کرده بود ؟ "هی اوه سهون بهتر اینقدر فکر چرت و پرت نکنی . اون مرد فقط داره دخترش رو لوس میکنه !" صفحه گوشیش دوباره روشن شد .
" باشه "
چی ؟ او الان داشت دستش مینداخت یا سعی میکرد نادیده اش بگیره یا یه همچین چیزی؟ این چه کوفتی بود ؟ نکنه منشی یا چیزی شبیه بهش داشت جوابش رو میداد شاید هم یه ربات پیشرفته روی گوشیش نصب بود که جواپ پیام ها رو به صورت رندوم باشه و حتما تایپ میکرد؟ با حرص دندون روی هم سابید و نوشت :
"باشه چی ؟ میاین میبرینش ؟ اون تازه به اینجا عادت کرده ! فکر نمیکنید با بردنش دوباره باید زمانی رو صرف عادت کرد به بچه ها و دوست پیدا کردن بکنه ؟ اصلا میفهمین این قضیه ممکنه تو روحیه اش تاثیر بذاره؟ چه انتظاری از یه آلفای غالب عوضی دارم اصلا ؟"
قبل ارسال اون جمله آخر رو پاک کرد به هر حال که اون نبایدم اصلا از یه آلفای عوضی انتظاری میداشت .
![](https://img.wattpad.com/cover/265071965-288-k820348.jpg)
YOU ARE READING
Dance On My Broken Wings
Fanfiction↳🌿 Genres໑ ↲ امگاورس ~ درام ~ انگست ↳🍏 Couples໑ ↲ هونهان ~ چانبک ↳🌿 Up Situation໑ ↲ چهارشنبه ↳ 🍏Summary این یه ماجراجویی ...شبیه قدم زدن توی جنگل سبز و پیدا کردن درخت سیبی که بلوط های تازه به شاخه های خشکیده اش بوسه میزنند یه ماجراجویی توی دل...