🍊PART THIRTY SEVEN🍊

954 251 336
                                    


نگاهی به تقویم انداخت. یه دایره ی بزرگ نارنجی دور بیست و یکم کشیده شده بود.

-پس داری میگی که شات زدی و اصلا رات نمیشی؟

چان از نگاه کردن به بک طفره میرفت. چند تا از لباس هاش رو بی حواس توی چمدونی که روی تخت بود پرت کرد.

+درسته.

بک کمی چشم هاش رو باریک کرد و با نگاه شکاکانه ای حرکات یول رو زیر نظر گرفت:

-فقط یه ملاقات با یه آهنگ سازه؟

چان چرخید سمت بک و تقویم رو از دستش بیرون کشید.

+جای بازجویی، کمک کن چمدونم رو ببندم.

بک رو زانوهاش بلند شد و بی میل خودش رو سمت چمدون چان کشید.

-خوب منم باهات میومدم، مگه چی میشد؟

بکهیون تازه یه روز از شروع کارش میگذشت. هر چند که امروز چان شبیه یه سرویس مدرسه مجبور شده بود برسوندش و حتی موقع معرفی شدن به همکاراش باهاش بره. بعد تموم شدن کارش هم منتظر یول مونده بود تا دنبالش بیاد. به هر حال همین که چند ساعت رو توی دفتر انتشارات تنها

بوده خودش یه نوع پیشرفت بود.

+بکی نمیشه کارت رو شروع نکرده مرخصی بگیری. میدونی چند نفر دوست دارن توی اون انتشارات کار کنن؟

بک از پشت خودش رو روی تخت انداخت. به سقف اتاقشون خیره شده بود.

-یولی چی میشد توی اون زمان های قدیم بودیم؛ ها؟ مثلا اون دوران که امگاها فقط توی لونه هاشون میموندن و همین!

یول بالاخره بین انتخاب شلوار سرمه ای و مشکیش، سرمه ای رو سمت چمدون انداخت:

+تو اگه توی اون دوره هم بودی از اونایی بوده که توی خونه بند نمیشن. احتمالا رهبر پک همیشه در حال تنبیهت بود.

بک روی پهلو غلتید و به چان نگاه کرد:

-چیه!؟ نکنه دلت یه امگای مطیع میخواد؟

چان برای چند لحظه به دیوار روبه روش خیره شد و بعد بستن چمدونش رو از سر گرفت.

- این چند روز خونه ی لوهان میمونم.

+دست از اذیت کردن سهون بردار.

-تو چرا طرف همه رو میگیری الا من؟

+چون میدونم چطوری همه رو بیچاره میکنی.

صدای خنده ی ریز بک، لبخند رو به لب های چان نشوند. چان بالاخره در کمد رو بست و نگاهی به چمدونش انداخت. دستی بین موهای بهم ریخته اش کشید و با قیافه ی بیچاره ای به لباس هاش نگاه کرد.

+بکی لطفا کمک کن اینا رو مرتبش کنم. من توی تا کردن لباسا افتضاحم.

بک نگاهی به لباس ها کرد و گفت:

Dance On My Broken WingsDove le storie prendono vita. Scoprilo ora