🍏PART SIXTEEN🍏

897 284 602
                                    

لو تقریبا کل آشپزخونه سهون رو زیر و رو کرده بود تا بتونه یه صبحانه خوب آماده کنه . نگاهی به ساعت انداخت،داشت دیرش میشد؛نمیتونست بی هیچ حرفی بره و حتی دلش نمیومد سهون رو از خواب بیدار کنه . جوری که سرش رو بین بالشت ها فرو برده بود و موهای مشکیش روی پیشونیش ریخته بود؛لو رو وادار میکرد ساعت ها تماشاش کنه .البته که لو نگاه کردن به سهون رو به یه وقت دیگه ای موکول کرده بود . باورش نمیشد سهون هنوز خوابه! اون حمام رفته بود؛با وجود نا بلد بودنش یه صبحانه آماده کرده بود و حتی از عمد سر و صدای زیادی میکرد تا شاید سهون بیدار بشه ،ولی انگار اون آلفا زیادی خسته بود .هر از گاهی خودش رو بیشتر بین ملافه ها فرو میبرد و انگار که یه چیز ترشی داره میخوره، لباش رو تکون میداد.

+سلام.

سهون صندلی چوبی رو عقب کشید و خودش رو روی اون انداخت . لو نیم نگاهی به موهای آشفته و صورت خواب آلود سهون کرد . دوست پسرش همونطور که خمیازه میکشید ادامه داد:

+باید میاوردیش تو تخت.

لو از این همه پرو بودن پسر روبه روش خنده ای کرد و گفت :

-دفعه بعدی .

+تو خیلی رمانتیکی آجوشی.

-آه خدایا تا کی قراره اینطوری صدام کنی ؟

سهون کمی از تستش رو خورد و با بدجنسی پرسید :

+پس چی دوست داری صدات کنم ؟ بیبی خوبه؟

لوهان چشماش رو توی کاسه چرخوند و روبه روی سهون نشست .

-تا وقتی شبیه یه لاک پشت انجامش میدی نمیتونم ددی صدات کنم که!!!

سهون تستش رو توی بشقاب انداخت و ابروهاش رو توی هم کشید :

+چی ؟؟؟ لازمه یادآوری کنم کی بود دیشب میگفتت:هوناااا کافیه ... آه خدای من ...آه!

لو در حالی که سعی میکرد به جایی غیر سهون نگاه کنه غر زد :

-خیلی خوب ... بسه دیگه !

+چیه خجالت کشیدی ؟

لو دستی روی گردنش کشید و پوزخند زد :

-عمرا !!

+فکر نمیکردم جدی باشی !

لو یک تای ابروش رو بالا انداخت :

-راجع به ؟

+لخت گشتن تو خونه دوست پسرت !

-میبینی که باکسرم رو پوشیدم.

لو بی خیال گفت.

+اوه خیلی لطف کردید !

هر دو برای لحظه ای بهم خیره شدند و بعد زدند زیر خنده . همه چیز برای واقعی بودن زیادی شیرین بود .

+باید بری شرکت ؟

-اوهوم کلی کار دارم.

+ولی امروز روز تعطیله!

Dance On My Broken WingsWhere stories live. Discover now