🍏PART TWENTY TOW🍏

757 253 254
                                    


فشار دست سهون روی فرمون ماشین بیشتر میشد . اونقدری که بند اول انگشت هاش داشت به سفیدی میزد. های یون از سرعت بالای ماشین ترسیده، روی صندلی عقب کز کرده بود. لو از آینه نگاهی به دخترکش انداخت و گفت :

-سهون ... !

سهون بی توجه بهش پاش رو بیشتر روی گاز فشار داد .

-داری های یون رو میترسونی.

زمزه ی آروم لوهان انگار سهون رو تازه به خودش آورد. نگاهی از آینه به صورت ترسیده دخترک و چشم هایی که هر لحظه پر تر میشد کرد. فشار پاش روی پدال گاز کمتر شد. لو خودش هم کلافه بود، نبض شقیقه اش به سرعت میزد و چشماش سوزش کمی داشتند. با توقف ماشین نگاهش رو متعجب چرخوند تا مغازه بستنی فروشی رو دید. سهون بی هیچ حرفی از ماشین پیاده شد و به سمت مغازه رفت .

-آپا ...!

+جانم .

لو روی صندلی چرخید به سمت دخترکش. های یون خودش رو جلو کشید و گفت :

-سهونی ناراحت شده ؟

+چرا ناراحت بشه؟

-مادربزرگ خیلی بدجنسه، ما باید به سهونی میگفتیم اون خواهر مادام مدوسائه!!

لو هیچ ذهنیتی از مادام مدوسا نداشت. لبخند ضعیفی زد و گفت :

+ما باید بهش میگفتیم ... درسته .

-سهونی تنهامون میذاره ؟

+تو دوست داری سهونی کنارمون باشه ؟

های یون چشماش رو کمی باریک کرد و جوری که انگار داره عمیقا فکر میکنه دستش رو زیر چونه ش گذاشت. لو به این حالت های بامزه های یونش خندید :

-آره دوست دارم. اون هر وقت میاد خونمون غذاهای خوشمزه درست میکنه. با اسموتی حرف میزنه. آپا تو هیچ وقت با اسموتی حرف نمیزنی!

+یعنی سهونی رو بیشتر از من دوست داری ؟ چون با اسموتی حرف میزنه؟

-نه ... من تو رو بیشتر دوست دارم .

+منم تو رو بیشتر دوست دارم .

-بیشتر از سهونی ؟

+بیشتر از هر چیزی !

های یون سرش رو جلو کشید و از پنجره بیرون رو نگاه کرد .

-آپا سهونی کجاست؟

-فکر کنم رفت بستنی بخره واست .

+پس اون هنوزم ما رو دوست داره ؟!

-چرا نباید دوستمون داشته باشه ؟

+چون مادربزرگ خواهر مادام مدوسا . اون بدجنس و حرفای بدی میزنه. شاید به سهونی هم حرفای بدی زده باشه. سانگها میگه همه توی خونشون عمو سهون رو دوست دارن. شاید چون مادربزرگ سهون رو دوست نداشته ناراحت بشه.

Dance On My Broken Wingsحيث تعيش القصص. اكتشف الآن