🍊PART THIRTEEN🍊

965 276 291
                                    

نگاهی به ایمیلی که از دکتر جونز براش اومده بود انداخت . میترسید بازش کنه . ناخنش رو از بس جویده بود ، انگشتش زخم شده بود . های یون روی تختش خوبیده بود و توی نور کم لب تاب صورت غرق خوابش که لبخند معصومانه ای داشت ، باعث میشد توی اون شرایط پر استرس لبخند بزنه .

نفسش رو کلافه از سینه بیرون داد و لب تابش رو برداشت و پشت میز کارش نشست . به سختی موس رو حرکت داد و ایمیل رو باز کرد . حس کرد چشماش دارن سیاهی میرن . پلک های خسته اش رو روی هم گذاشت . برای دکتر جونز پیام داده بود .

دکتر جونز روانشناسی بود که بعد از تبدیل لوهان توی بیمارستان اون رو دیده بود . اون پزشک ایتالیایی بعد از بررسی نتایج آزمایش لوهان به شدت متعجب شده بود که چطور ممکنه آلفا شده باشه .

اصولا بچه ها شبیه قطره های آبی بودند که خودشون رو به رودخونه ای که خانواده باشه میرسوندند و طبق جریان اون پیش میرفتند . نهایتا بعضی هاشون مسیر های فرعی اون رود میشدند . لوهان قرار بود امگا بشه و تا جایی که دکتر جونز در جریان بود آموزش های مخصوص به یک امگا رو دریافت میکرد . توی مسیر پیش فرض سرنوشت و خانواده پیش رفتن نرمال ترین رفتاری که از یک بچه 5 ساله انتظار میره . لوهان توی سنی که حتی تعریف درستی از واژه ها نداشت شروع به ساختن کرد . ساختن یه آلفا توی وجودش ... ساختن یه مسیر برای خودش ... لوهان شخصیتی رو که هنوز شکل نگرفته بود خراب کرد و اون خرابه ها شدند زمینی برای هویتی که هنوز به درستی نمیشناختش . آزمایش تبدیل لو بار ها تکرار شد تا در نهایت همگی قبول کردند که اون یه آلفای غالبه .

سال ها از روزی که اون مرد ، لوهان رو ملاقات کرده بود میگذشت . با این حال هنوز چهره ی وحشت زده ی لوهان وقتی روی صندلی های چرمی نشسته بود و با اون چشم های معصومانه بهش خیره بود و زیر لب زمزمه میکرد بالاخره یه آلفا شدم رو به خوبی به یاد داشت.

از دیدگاه اون لوهان یه آلفا نشده بود بلکه بخشی از خودش رو به یه آلفا اجاره داده بود . به یه آلفا اجازه داده بود پا به وجودش بذاره . به عبارتی نوعی از خود فروشی بود . روحش و تمایلاتش رو زنجیر کرده بود و در ازای دوست داشتنی بودن برای خودش و خانواده اش به اون آلفا زمینه ای برای بروز خودش داده بود .

آدم نمیتونه تا ابد خودش رو توی زنجیر نگه داره . روح اون پسرک تحلیل رفته بود . اونقدر که بدون تلاشی از دست اون قفل و زنجیر ها ازاد شده بود . اون جسم ضعیف تر از اونی بود که بتونه توی کل وجود لوهان بروز پیدا کنه . هم ضعیف تر ... هم ترسیده تر .

اون مرد سی و پنج ساله حالا عاشق یه آلفا شده بود . بعید نبود که جفت تقدیری باشن ولی تقدیری که لوهان خرابش کرده بود . احساسات سردرگم لوهان رو میفهمید . دکتر جونز سال ها به مردم راهنمایی داده بود آدم های زیادی رو درمان کرده بود . با این حال هنوزم هر وقت احساس دلمردگی داشت خودش رو به دست های همسرش میسپرد .

Dance On My Broken Wingsحيث تعيش القصص. اكتشف الآن