🍏PART TWENTY🍏

836 258 232
                                    

دستش رو برد زیر تیشرت سهون و اون رو از تنش بیرون کشید. موهای بلند و لخت سهون روی پیشونیش ریخت و بدون اینکه به نفس هاش فرصتی برای آروم گرفتن بده، لو رو به سمت خودش کشید و دوباره لب هاشون رو روی هم کوبید. لب هاش انگار میخواست کل صورت لو رو ببلعه که اینطور حریصانه میبوسیدش. اون حجم نرم رو بین دندون هاش میکشید و با مکث رها میکرد. انگشت های یخیش از زیر اون پیرهن سفید مردونه روی پوست شعله ور لو کشیده میشد و اون آلفا هیچ کنترلی برای خفه کردن ناله هاش نداشت.

ساعت سه صبح بود که به کره رسید. میخواست به خونه اش بره ولی به سمت خونه سهون رفت چون میدونست دلربا هنوز اونجاست. اولش فقط میخواست کنار دوست پسرش بخوابه ولی به محض اینکه روی تخت نشست سهون چشم هاش رو باز کرده بود و هنوز چشم های سهون نیم باز بود که لب هاشون بهم چسبیدند .

انگشت های باریک لو با همون رد زخم هایی که روش داشت به سمت موهای سهون رفت جوری به اون تار ها چنگ میزد که انگار آخرین رشته های نجات رو داره لمس میکنه؛ نجات خودش از باتلاقی که خیلی وقت بود توش غرق شده بود.

دست هاش از شدت هیجان میلرزید با این حال گردنبندی که تو مشتش بود رو دور گردن سهون بست. از حس سرمای اون زنجیر، سهون کمی عقب کشید. اون بلوط ریز روی گردن کشیده و خوش تراش سهون بیشتر به چشم میومد. اینبار لوهان، سهون رو کمی عقب هل داد و سر سهون روی بالشت های سفید افتاد. لو خم شد روی سهون و مکی به لاله ی گوش آلفاش زد . نفس های پر اشتیاقش به کلمات اجازه بیرون اومدن نمیدادن با این حال به سختی زمزمه کرد :

+دوس..تت ..دا..رم.

بوسه هاش رو از گردن سهون شروع کرد. سرمای زنجیر و بوسه های خیس و بی احتیاط لو به گردنش لرزی به تنش مینداخت و سهون بی قرار دست هاش رو توی پنجه های لو قفل

کرد.

بوسه های لو پایین تر اومد، بوسه های ریز و درشتی که همه جای تن سهونیش رو پر میکرند. زبونش روی خط عضلات سهون سر میخورد ... انگاری بارون بود و میخواست اون رود های خشکیده رو پر کنه.

دستش رو از دست های سهون بیرون کشید و کمی شلوار آلفای جنگلیش رو پایین کشید. سهون بود ... سهون ... سهون ... و تنها سهون. اون توی عمارت وانگ نبود، اون تنها روی تخت سهونیش بود و بس. باکسر سهون رو هم پایین کشید. بوسه کوتاه و ترسیده ای زیر شکم سهون نشوند.

سهون میفهمید لیمو کوچولوش چقدر داره میترسه؛ نمیدونست باید لو رو عقب بکشه یا بهش اجازه بده جلو برن. تو رابطه های قبلیشون سهون هیچ وقت نخواسته بود لو براش بلوجاب انجام بده.

لو لب هاش رو نزدیک تر برد . زبونش رو کمی بیرون داد و لیس کوتاهی به دیک سهون زد. دست هاش لرز کمی داشتند و چشم هاش داشتند از خاطرات بد پر میشدند. دست های لرزونش رو روی رون های سفت سهون گذاشت و سرش رو کمی جلوتر برد. میخواست برای سهون انجامش بده. اونقدر اون رون های سفید سهون رو محکم فشار میداد که رد سرخی از انگشت های ترسیده اش، مطمئنن روش به جا مونده بود. دهنش رو محتاطانه باز کرد و سرش رو توی دهنش برد. نمیدونست باید چجوری انجامش بده و کاملا غریزه اش رو دنبال میکرد اما غریزه اش هم توسط خاطرات گند گذشته، از لذت هایی که منتظرش بود میترسید. کاش سهون تکونی به خودش میداد. بزاقش از گوشه لبش تا روی چونه اش جاری شده بود. سرش رو عقب کشید تا اینبار حجم بیشتری رو توی دهنش جا بده. برای سهون انجامش میداد، مهم نبود که این حس ترسو چقدر میخواست آزارش بده، برای سهون انجامش ... می..داد ...انجامش ... میداد .

Dance On My Broken WingsDonde viven las historias. Descúbrelo ahora