🍏 PART FIVE 🍏

993 322 158
                                    


بالاخره بعد از یک هفته برگشته بود سر کارش . های یون رو به خونه جونمیون برده بود ولی میدونست هر چه زودتر باید دخترش رو توی یه مهدکودک جدید ثبت نام کنه. کارت مرکزی که جونگین بهش پیشنهاد داده بود هنوز توی جیبش بود شاید فردا سری به اونجا میزد . سوزی تحقیقاتی رو راجع به اون مرکز انجام داده بود. با اینکه یه مهدکودک سطح بالا و ویژه ای نبود ولی به شدت والدینی که بچه هاشون رو به اونجا سپرده بودند راضی بودند .

چند ضربه ای به در زده شد و سوزی داخل اتاق اومد . کت و شلوار زرد رنگی پوشیده بود و موهاش رو که تازه رنگ شده اش آزادانه روی شونه هاش ریخته شده بودند . دستمال گردنی ظریفی رو هم دور گردنش بسته بود .

- مثل اینکه شب خوبی داشتی ؟

سوزی با گونه هایی گر گرفته سر به زیر انداخت و پوشه ای رو مقابل رییسش گذاشت .

+ برادرتون یان شین درخواست برداشت از حساب خانوادگیتون رو دارند .

- آه اون پسر این ماه بیش از ظرفیتش برداشت کرده .

توی قسمت توضیحات نوشته شده بود سرمایه گذاری ! کدوم سرمایه گذاری آخه یان شین فقط و فقط روی دردسر ساختن سرمایه گذاری میکرد . برادر بزرگترش هیچ اعتراضی مبنی بر اینکه چرا لو صاحب همه چیزه نداشت ... هیچ کدوم از برادرهاش به جایگاه اون طمعی نداشتند چرا ؟؟ چون اونا از زندگی کردن لذت میبردند هر ماه بدون اینکه کار خاصی بکنند حساب های بانکیشون پر میشد و چی از این بهتر؟ حتی یک بار پدرشون از یان شین خواسته بود مدیریت شعبه چین رو به عهده بگیره و اون پسر با بی قیدی شونه بالا انداخته بود که لوهان حواسش هست !! به هر حال اگه یان شین میخواست اون همه پول رو آتیش بزنه هم به لوهان ربطی نداشت. سود حاصل از درآمد های شرکت لوهان که مستقل از شرکت های وانگ بود اونقدر زیاد بود که لو میتونست اسکانس هاش رو آتیش بزنه و با خاکسترش قصری دوبرابر قصر پارلمان برای خودش بسازه . پوشه را به سمت سوزی گرفت و وقتی نگاه مردد دخترک را دید پرسید:

- چیزی شده ؟

سوزی برای لحظه ای به چشم های رییسشخیره موند. آخرین ملاقات اون دو نفر در حالی بود که رییسش چنان مشتی به صورت اونمرد بیچاره زده بود که یکی از انگشت های خودش شکسته بود صورت اون مرد که بماند .با دیدن اخم های لوهان که هر لحظه بیشتر توی هم میرفت فهمید شاید اگه

زودتر دهن باز نکنه یکی از اون مشت ها نصیب خودش بشه پس به صورت گفت:

- کریس وو درخواست یه قرار ملاقات دادن ...

- چی؟؟؟

سئول کره جنوبی- ژانویه۲۰۰۵

وزنه ها رو پرت کرد یک گوشه و با عصبانیت به سمت آینه قدی گوشه سالن رفت. رکابی مشکی چسبیده به تنش رو کمی بالا کشید و نگاهی به شکم صافش انداخت . نفس نفس های زیادیش باعث میشد پوست روی شکمش کمی چروک بشه . هیچ خبری از عضله نبود !! حتی یه رد محو . این ...این خیلی حال بهم زن بود . دو سال هر روز توی این باشگاه بود . هر مکمل و کوفتی که میگفتن و میخرید و میخورد . دکتر تجویز کرده بود؟ مربی مخصوص ؟؟ نه هیچ کدوم ... شنیده بود از بقیه ... نه قدش بلند تر میشد و نه استخون میترکوند .

Dance On My Broken WingsWhere stories live. Discover now