های یون خودش رو توی بغل بک بالا کشید:
-بکی ...! میخوام شب پیش تو بخوابم.
بک سعی کرد دخترک رو کنار بزنه تا بتونه تلوزیون رو ببینه:
+بیا کنار بچه.
-بکی برام قصه بگو.
+صبر کن سهونیت بیاد برات قصه بگه.
-پس چرا میای خونمون وقتی باهام بازی نمیکنی و قصه برام نمیگی؟
+هر وقت جعبه من رو پس دادی باهات بازی میکنم.
اونقدر جمله اش رو جدی گفت که های یون کمی عقب کشید. لب هاش به سرعت آویزون شدند و چشم های پرش، هر لحظه آماده ی جاری شدن به نظر میرسید.
بک نسبت به این حالتش بی توجه بود. از وقتی زندگی مشترک لو و سهون شروع شده بود، های یون به واسطه ی سهون لوس تر از قبل به نظر میرسید. هنوز هم شیرین زبونی ها و رفتارهای، های یون موردعلاقه ترین بخش زندگی بک بود ولی اینکه تازگی ها همه چیز رو بدون مخالفتی توسط سهون دریافت میکرد، داشت شخصیتش رو تغییر میداد. اون دیگه درخواستی از پدرش یا حتی مادرش نمیکرد چون میدونست سهونی هر چیزی که بخواد
بهش میده. از شکلات خوردن جای غذا گرفته تا دیر خوابیدن یا حتی گاهی اوقات مهد کودک نرفتن. بک میتونست دوستش رو درک کنه سهون مسئولیت متفاوت تری نسبت به های یون داشت و از طرفی ترس این رو هم داشت که با وجود دلربا، مخالفت هایی راجع به بودنش توی زندگی آپاش داشته باشه. حتی جونگین هم بارها بهش تذکر داده بود ولی خوب سهون خیلی مطمئن به نظر نمیرسید.
+های یون بهتره گریه نکنی، یادت رفته؟ من تو قبلا خیلی باهم دوست بودیم و من میشناسمت. نگفتم وقتایی که داری سعی میکنی کسی رو گول بزنی چشمات قرمز میشه؟
های یون به سرعت دستش رو روی چشماش گذاشت و گفت:
-من که گولت نمیزنم. من فقط اون جعبه رو دوست دارم.
+منم برات توضیح دادم که اون جعبه برای منه.
-تو همیشه هر چیزی میخواستم بهم میدادی.
+خیلی خب! میتونم مامانت رو برای خودم بردارم؟
های یون دستاش رو از روی چشمش پایین آورد:
-چی؟ برای چی مامای منو میخوای؟ خودت که یه دونه داری!
+چانیول هم برای تو یه جعبه ی موزیکال صورتی خریده که یه دختر بالرین
داره. پس چرا جعبه ی من رو پس نمیدی؟
-ولی اون جعبه که مامان نیست.
+یه روز وقتی خواب بودی جعبه اومد پیشم و گفت ببرمش خونه. گفت تو اصلا بازش نمی کنی و این جعبه ی موزیکال صورتی رو بیشتر دوستش داری و اگه من ببرمش تو اصلا متوجه نبودنش نمیشی.
YOU ARE READING
Dance On My Broken Wings
Fanfiction↳🌿 Genres໑ ↲ امگاورس ~ درام ~ انگست ↳🍏 Couples໑ ↲ هونهان ~ چانبک ↳🌿 Up Situation໑ ↲ چهارشنبه ↳ 🍏Summary این یه ماجراجویی ...شبیه قدم زدن توی جنگل سبز و پیدا کردن درخت سیبی که بلوط های تازه به شاخه های خشکیده اش بوسه میزنند یه ماجراجویی توی دل...
