جسی مضطرب توی راهرو قدم میزد. مینهو و جونمیون رفته بودند تا کارهای پذیرش بک رو انجام بدن. هری با فاصله از اون ها ایستاده بود . به شدت احساس گناه و عذاب وجدان داشت .
+مامان ... حواست به بچه ها باشه. من خودم شب میام دنبالشون .
جی ایون تماسش رو قطع کرد و خواست به سمت جسی بره که متوجه آلفای بک شد. بک از وقتی مارک شده بود کمتر به خونه سر میزد. شاید سه چهار بار بیشتر آلفای بک رو ندیده بود. حالت در مونده ی اون آلفا و فرمون های ضعیف و غمگینش اون رو به سمت آلفا کشوند .
+ خوبی ؟
هری به سرعت سرش رو بالا آورد. همسر برادربزرگتره بک بود . دختر ساکتی بود و تا حالا به جز احوال پرسی ساده حرفی بینشون زده نشده بود . سعی کرد لبخند بزنه.
-ممنون.
جی ایون نگاهش رو به انتهای راهرو داد. میدونست اون مرد حال چندان خوشی نداره. به هر حال اون آلفای بک بود و میتونست درد اون رو هم حس کنه .
+ یه بار بکهیون بهم گفت چیز زیادی از زندگیش نمیخواد؛ اون فقط میخواد توی نقطه ای باشه که بیشترین عشق رو بتونه دریافت کنه .
صدای دخترک کمی میلرزید . دیدن بک توی این وضعیت برای هیچ کدوم از اعضای خانواده بیون ساده نبود .
+ گفت حتی اگه لازم باشه چمدونش رو میبنده و کل دنیا رو دنبال عشق میگرده.
-سرنوشت قرار بود جوری باشه که من، کسی باشم که بیشترین عشق رو بهش میده .
+این تقصیر تو نیست که احساساتت با اون چیزی که تقدیر میخواست فرق داشته.
صدای هری شکست و قبل از اینکه حتی پلکی بزنه صورتش خیس شد .
-کسی قلبم رو سرزنش میکنه به خاطر اینکه از پس دوست داشتن بک برنیومده و قلبم میخواد فقط از اون حس کوچیکی که داشت محافظت کنه .
+ایونا...
با شنیدن صدای جونمیون، هری به سرعت دستش رو روی صورتش کشید. جونمیون با اخم های درهمی بهشون نزدیک شده بود . موهای قرمز بهم ریخته اش و دکمه های لباسی که شلخته بسته شده بود نشون از کلافگیش میداد . با اخم های در همی دستش رو دور کمر جی ایون حلقه کرد و بدون اینکه نگاهی به هری بندازه گفت:
+ به مادرت زنگ زدی؟
جی ایون دستی روی رد خشک شده اشکی که روی صورت همسرش بود کشید :
-نگران بچه ها نباش.
با چشم هاش به هری اشاره کرد . جونمیون کلافه سمت هری چرخید :
+ میتونی بری خونه از اینجا به بعد حواسمون به بک هست .
هری تعظیمی کرد و از اون ها فاصله گرفت. نمیخواست به خونه اش بره، میخواست منتظر بمونه . رابطه ی اونا رویایی پیش نرفته بود که حالا هری بخواد بگه از عشقه که منتظر باز شدن چشمای بکهیونه.
![](https://img.wattpad.com/cover/265071965-288-k820348.jpg)
YOU ARE READING
Dance On My Broken Wings
Fanfiction↳🌿 Genres໑ ↲ امگاورس ~ درام ~ انگست ↳🍏 Couples໑ ↲ هونهان ~ چانبک ↳🌿 Up Situation໑ ↲ چهارشنبه ↳ 🍏Summary این یه ماجراجویی ...شبیه قدم زدن توی جنگل سبز و پیدا کردن درخت سیبی که بلوط های تازه به شاخه های خشکیده اش بوسه میزنند یه ماجراجویی توی دل...