🍏PART TEN🍏

891 303 308
                                    


ملاقات با دلربا ؟ یا یک ملاقات خانوادگی ؟ میز بزرگ خانوادگیشون تا آخرین صندلی پر شده بود . تمام اعضای خانواده اونجا بودند . برادرهاش ، خواهرش و همسراشون و در انتهایی ترین صندلی های میز هم بچه هاشون حتی خانواده دلربا هم حضور داشتند. با این حال لو روی دومین صندلی نشسته بود و های رو هم کنار خودش نشونده بود . دست های لرزون دخترکش از زیر میز گوشه کتش رو چنگ زده بودند . هنوز هم میترسید پدربزرگش بخواد به آپاش آسیبی بزنه برای همین از گوشه چشم هر از گاهی نیم نگاهی به پدربزرگ که دست ماماایسول رو از روی میز نوازش میکرد مینداخت . مادرش روی صندلی کناری نشسته بود ، همون که ماما ایسول میگفت شاید بخواد از آپا بدزدتش! اون زن بهش لبخند میزد و های یون حس میکرد لبخند هاش چقدر شبیه مادر چشم دکمه ای کورالین ! آقای لومیر از روی میز چشمکی بهش زد های یون هر وقت خونه مادربزرگش میخواست غذا بخوره سعی میکرد با آقای لومیر بی صدا حرف بزنه تا حرف های بزرگتر ها اذیتش نکن (لومیر شخصیت شمعدون توی کارتون دیو و دلبر ) اما الان حتی حوصله نداشت بازم از آقای لومیر خواهش کنه اون رو به دیدن چیپ و مادرش ببره (فنجون توی دیو و دلبر ) فقط میخواست زودتر برگردن خونشون . خونه مادربزرگش خیلی شبیه قصر دیو بود البته که شکل همون وقتایی که دیو نفرین شده بود با اینکه هیچ چیز سیاه و سفیدی وجود نداشت و از رنگ پرده ها گرفته تا میز صندلی ها همه طلایی و چوبی بودند و همه چیز اشرافی بودن صاحبخونه رو فریاد میزد با این حال های یون حس میکرد اگه مثل قصر دیو سیاه بود کمتر ترسناک به نظر میرسید حداقل زیر اون سیاهی های قصر دیو کمی مهربونی قایم شده بود !! صندلی بزرگ بالای میز خالی بود . مادربزرگش هنوز نیومده بود . خوب اون زن باید یاد میگرفت بقیه رو معطل خودش نگه نداره . پس بشقاب دخترکش رو برداشت و از کاسه بزرگ رو به روش یک ملاقه سوپ برای های یون کشید . دستمالی رو روی لباس دخترش پهن کرد و قاشق رو توی بشقابش گذاشت .


+ میتونی شروع کنی دخترم !

-فکر نمیکنی این بی ادبیه لو ... هیونگ !

سرش رو بالا گرفت و با نگاهش سه تا برادرهاش که کنار هم نشسته بودند رو از نظر گذروند . تائو ... کسی که با اومدنش خوشحالی رو به مامانش داده بود . یه پیست خیلی بزرگ و معروف مسابقات ماشین سواری رو اداره میکرد کسی که هیچ وقت حتی زحمت مدرسه رفتن رو هم نکشید چون معتقد بود این چرت و پرت ها به دردش نمیخورن پیستش فقط مال آدم های معروف بود و هر چند که درآمد خاص خودش رو هم داشت ولی آیا بدون سودی که هر ماه از شرکت وانگ به حسابش واریز میشد میتونست با در آمد اون پیست زندگی لاکچریش رو بگذرونه و هر روز عکس محدود ترین نسخه های ماشین رو توی اینستاگرامش آپدیت کنه ؟ بعدی فویون بود . برادری که به لو گفته بود بی ادبیه که تا قبل از اومدن مادربزرگ غذا رو شروع کنن . نگاهش رو با پوزخند از پیریسینگ کنار ابروی اون پسر گرفت . دردی توی مچ دست راستش درست جای تتوش پیچید .یه درد عصبی یاد آوری اولین باری که اون زن مچش رو دید و با همون عصای چوبی روی دست لو کوبیده بود "چطور به خودت اجازه میدی روی بدنت نقاشی بکشی ؟ نمیدونی تنت از الان به بعد متعلق به آلفای آیندته ؟" برادرش با اینکه فرزند دومش هم به زودی به دنیا میومد ولی هر بار باید کلی پول به گی بار ها میداد تا دهن هرزه هاشون رو به خاطر خشن بودن برادرش توی رابطه بسته نگه دارن . بعدی روچنگ برادر کوچکش و تنها فرزند بتای مادرش ... موهای رنگ شده اش رو بالا داده بود و رد سیاهی از خط چشم زیر پلک هاش بود . کوچیکتر که بود ... همون روزایی که معلوم نبود هنوز یه آلفائه ؛ حتی از کرم های مرطوب کننده هم استفاده نمیکرد از پوست نرمش متنفر بود . دوست داشت یه پوست زبر و زمخت مثل برادر هاش داشته باشه ! بعضی شب ها دست هاش میسوختند و اون مشت هاش رو توی هم فشار میداد تا سوزشش رو پنهان کنه. حالا اون افکار و عقاید کجا بودن ؟ دست های نرم لو شبیه دختر ها بود و پریسینگ و خط چشم برادرهاش ایرادی نداشت ؟ وقتی آلفا شد نشوندنش پشت یه میز چوبی و یه پیرمرد هفتاد ساله شروع کرد براش از اقتصاد حرف زدن . لو فکر کرد حالا که یه آلفا شده میتونه بره فوتبال بازی کنه !! چون تا قبل از اون پس ها اون رو توی بازی ها راه نمیدادن چون میگفتن یه امگا باید بره خاله بازی کنه ! فکر کرد لازم نیست درس بخونه و زبان های مختلف یاد بگیره میتونه با یان شین و تائو فیلم پورن ببینه ! فکر کرد میتونه بره و یه مشت توی صورت ووفو بزنه ... اون دیگه آلفا شده بود میتونست مثل برادرهاش هر کاری میخواد بکنه ولی ... اون به درس خوندن ادامه داد . کفش های ورزشیش تو حسرت یه زمین چمن و یه سلکت نیومرو ۱۰ (یه برند توپ فوتبال) هر روز کوچیکتر شدند و اون ته ته های ذهنش صدای فریاد خودش رو میشنید که داشت به برادرهاش غر میزد چرا یه پاس به اون ندادند چون حتما شوتش گل میشد ولی خوب اینا خیال پردازی هایی بود که داشت. اون یه آلفا شد ... و هیچ چیز تغییر نکرد . اینبار خیلی کارها رو مجبور بود انجام بده چون یه آلفاست ، چون رهبر آینده است و شاید چون هیچ وقت نوبت به انجام کارهایی که دوست داشت نمیرسید . اما برای اون سه تا به اضافه ی یان شین آلفا بودن بهترین چیز بود . لوهان یه چیزی رو خوب متوجه شده بود آلفا بودن و راس هرم و همه ی این چرت ها بی معنیه تو باید یاد بگیری برده نباشی ... برده جنسی بودن ؟ آیا تا به حال کسی تموم روح و هویتتون رو زنجیر کرده بود که رد اون دونه های درشت روی روحتون کبودی هایی بگذاره که همه فکر کنن دیگه سیاه شدین ؟ تن بعد از مردن و تجزیه شدن دردی که کشیده بود ، همراه با آخرین ذراتش به زوال میرفت ولی روح چی ؟ کی قرار بود از هم بپاشه و متلاشی بشه تا هیچ وقت اونچه که بهش گذشته رو به یاد نیاره !؟... افکارش همیشه شبیه یه باتلاق اون رو توی خودش میکشید سری تکون داد و خطاب به فویون گفت :

Dance On My Broken WingsUnde poveștirile trăiesc. Descoperă acum