part 3 accepted

5.7K 879 83
                                    

سکوت تنها صدایی بود که شنیده میشد
بالاخره از سر کلافگی از تخت اومدم بیرون

دوروز از ربوده شدن جین گذشته
دوروزه که از چشم همسرش دوره

مطمئنم این روزها و این ساعت ها برای برادرم مثل سال هایی طولانی میگذره

خواب خوراکش بهم ریخته
آشفتگی تو چشماش دیده میشه

اما فایده نگرانی چیه وقتی نمیتونه هیچ‌ چیزی رو تغییر بده

راهم رو به سمت حمام کج کردم
الان دوش آب گرم بهترین چیزی بود که به ذهنم میرسید

وان رو با آب گرم پر کردم
اون گرما بهم آرامش ناچیزی میداد که تو این چند روزه خیلی کمیاب شده بود

شرط ازدواج قبول شد!

سه روز دیگه روزی که کیم ها و جئون ها به اتحاد میرسن من و جونگ کوک ازدواج میکنیم.

مراسم با شکوهی در راهه
عجیبم نیست بعد هشتصد سال بالاخره کیم و جئون دشمنی رو کنار گذاشتن دیگه چی بهتر از این!

باید بخاطر این اتحاد جشن بزرگی بگیریم!

احتمالا تمام آدمایی دنیا دارن این فکرو‌ میکنن

اما من چی..؟

من از این مراسم بیزارم

چرا بیزار نباشم..؟

برم اونجا چی رو جشن بگیرم؟

پیوند با آدمی که بهش هیچ‌ حسی ندارم؟
خنده داره

اما چاره ای نیست..

باید به دنیا نشون بدیم ما اتحاد کردیم
امضای قراداد اتحاد براشون کافی نیست اونا چیز محکم تری میخوان

چیزی که مطمئنشون کنه

چیزی مثل به ازدواج کشیدن دوتا آدم که هیچ حسی به همدیگه ندارن!

مشتی که روی سطح آب زدم باعث انعکاس شدن صدای آب توی حمام شد

قطرات آب صورتم رو خیس کرده بودن

شاید قطرات آب نبودن که صورتم رو خیس کردن
شاید خیسی صورتم مال چیز دیگه بود..

دست آغشته به آبم رو روی گونه هام‌ کشیدم
به آب پر پیچ و تاب وان خیره شدم
اون موج های کوچیک ذهنم رو مشغول کردن..

یچیزی فرق میکنه

هیچ وقت اونقدر احمق نبودم که نفهمم جئون ها همه مثل هم نیستن

مطمئنم اون هم تفاوت و شباهت های خودشو داره
ولی همین که خون اونا تو رگاشه ثابت میکنه یکی از اوناست

تموم این مدت از امگا ها دوری میکردن ولی الان..
الان دارن یک امگا رو وارد خانوادشون میکنن
چه دلیلی داره که همچین کاری بکنن

FUCK YOU Where stories live. Discover now