تقویم رو تو دستام گرفته بودم و بهش خیره بودم
پانزده روز دیگهاومدن به بیمارستان کمکی به نگرانی و دلهره ای که داشتم نکرد
به جرئت میتونم بگم بیشتر هم شدن
دستی رو صورتم کشیدم و به شکمم که زیر پیراهن راه راه بیمارستان مخفی شده بود نگاه کردم
چند ثانیه بهش خیره موندم
آخه چطوری!؟
چطوررررریی؟
چطوری باید از پسش بر بیام؟
این روزا حتی دیگه کنترل اشکام هم دستم نبود
با خشونت اشکام رو از رو گونه هام پاک کردم و تقویم رو کناری انداختم
میترسیدم!
واقعا میترسیدم..
دستام رو روی صورتم گذاشتم و به گریه کردن ادامه دادم
کمکی نمی کرد.. اما نمیتونستم جلوشو بگیرم
دستان آشنایی من رو در حصار کشید
رایحه جونگکوک مثل همیشه آرامشی رو با خودش به همراه داشتپیشونیم رو به شونش چسبوندم
جونگکوک با درموندگی موهام رو نوازش کرد و هیچی نگفتگریه کردن شده بود کار هر روزم
با اینکه دیکه برای من عادی شده بود ولی جونگکوک هنوز بهش عادت نداشت
میتونستم از چهرش بخونم که آزردست و میخواد کاری کنه تا حالم بهتر شه
ولی حقیقت مثل خنجری زهرآلود در سینهاش فرو میرفت
اون واقعا هیچ کاری از دستش بر نمیومد
ولی این مهم نبود
اون هنوزم بهترین خودش رو گذاشته بود وسط
نباید از دستش عصبانی باشماون بخاطر من بیخوابی و سختی هایی کشیده بود
جونگکوک تمام تلاشش رو کرده بود
با اینکه میدونستمبا این که کاملا باور داشتم که اصلا تقصیر اون نیست
طاقت نیاوردم و عصبانیتم رو سرش خالی کردم
+چرا من باید کسی باشم که زایمان میکنه؟!
ها؟!
جونگکوک من میترسم من تاحالا.. هق.. انجامش ندادم
حتی نمیدونم از پسش بر میام یا نه
اصلا چرا من کسی ام که زایمان میکنه؟!
چرا تو انجامش نمیدی!؟جونگکوک لبها و چشماش رو بهم فشرده بود و نمیدونست جواب چرت و پرت هام رو چطور بده
هق هق هام تبدیل به عربده شد و کل اتاق رو پر کرد
حتی خودمم دیگه نمیدونستم دارم چیکار میکنم
+ازت بدمم میاددد
![](https://img.wattpad.com/cover/283209107-288-k155365.jpg)
أنت تقرأ
FUCK YOU
قصص الهواة_ فکر کنم یه اشتباهی شده آخه یعنی چی"تبریک میگم شما حامله ای"؟ +شما آروم باشین یه لحظه _تازه اونم از کی؟؟ این احمق؟؟ +تست تعیین هویت ثابت کردن که بچه تو شکم شما از اقای جئون هستش _مطمئنم یه اشتباهی شده عقل آدم سالمم میفهمه همچین چیزی ممکن نیست شما...