تهیونگ میونگ رو توی بغلش گرفته بود
میونگ با انگشتای کوچیکش به شکم تهیونگ اشاره کرد
و با صدای کیوتی گفت:
^نینی؟تهیونگ جوابش رو داد:
+هم نینیمیونگ بعد از شنیدن تایید تهیونگ لبخند قشنگی زد که قلب تهیونگ رو آب کرد
شروع کرد به دست زدن و با لبخند گفت:
^ نینی!تهیونگ لپ دختر کوچولوب توی بغلش رو محکم بوسید
+آره کیوتی نینینامجون نزدیک شد و دخترش رو از بغل تهیونگ گرفت
×مراقب خودت باش. دیگه نباید چیزایه سنگین بلند کنی+به این کلوچه میگی سنگین؟
+ته! یادمه دکتر جین بهش گفت اوایل بارداری اصلا به خودش فشار نیاره
انقد سر به هوا نباش+باشه بابا تسلیم!
×حالت تهوع نداری؟
+اصلا.! باورت میشه؟ اصلا! فکر میکردم خیلی بد تر از این باشه
×اگه اینطوری پیش بره که عالی میشه. فقط دعا کن دیر شروع نشه.. مثلا وسط ماه چهارم حالت تهوع هات شروع شه.. اینطوری خیلی برات سخت تره
میونگ پدرش رو صدا زد و وقتی توجه نامجون به دخترش جلب شد میونگ دوباره به تهیونگ اشاره کرد و گفت: نینی
قند تو دل هردوشون آب شد
نامجون میونگ رو محکم تر بغل کرد و قربون صدقش رفت×بریم آشپزخونه. مامان و جونگکوک واست پنکیک درست کردن
راهشون رو سمت آشپزخونه کج کردند
با نزدیک شدن به آشپزخونه بوی پنکیک اومدو تهیونگ حس ناخوشایندی بهش دست داد
الان واقعا نمیخواست پنکیک بخوره..
جین که گوشه ای ایستاده بود سمت نامجون رفت و گونه میونگ رو بوسید
جونگکوک پنکیک ها رو داخل ظرفی گذاشت
جین به تهیونگ نگاه کرد و گفت:
÷براش اتاق آماده کردین؟تهیونگ کمی مکث کرد و بعد جواب داد
+ما داریم خونمون رو میفروشیمهمه تعجب کردن
سونگ هی گفت:
=چرا میخواین خونتون رو بفروشین؟جونگکوک قصد داشت جوابشون رو بده.. ولی نمیدونست چطوری بهشون بگه که شرکت هردشون داره ضرر میکنه
+چون پول نداریم
جونگکوک لبخند عصبی زد
تهیونگ.. همیشه کارشو راحت میکردظرف پنکیک رو روی میز، جلوی تهیونگ گذاشت
_تا سرد نشده بخورنامجون شروع کرد به صحبت کردن:
×از ضرر شرکتتون خبر داشتم.. ولی نمیدونستم انقدر بده
YOU ARE READING
FUCK YOU
Fanfiction_ فکر کنم یه اشتباهی شده آخه یعنی چی"تبریک میگم شما حامله ای"؟ +شما آروم باشین یه لحظه _تازه اونم از کی؟؟ این احمق؟؟ +تست تعیین هویت ثابت کردن که بچه تو شکم شما از اقای جئون هستش _مطمئنم یه اشتباهی شده عقل آدم سالمم میفهمه همچین چیزی ممکن نیست شما...