part 32 i don't need your help

4.1K 585 147
                                    

تهیونگ میونگ رو توی بغلش گرفته بود
میونگ با انگشتای کوچیکش به شکم تهیونگ اشاره کرد
و با صدای کیوتی گفت:
^نینی؟

تهیونگ جوابش رو داد:
+هم نینی

میونگ بعد از شنیدن تایید تهیونگ لبخند قشنگی زد که قلب تهیونگ رو آب کرد 

شروع کرد به دست زدن و با لبخند گفت:
^ نینی!

تهیونگ لپ دختر کوچولوب توی بغلش رو محکم بوسید
+آره کیوتی نینی

نامجون نزدیک شد و دخترش رو از بغل تهیونگ گرفت
×مراقب خودت باش. دیگه نباید چیزایه سنگین بلند کنی

+به این کلوچه میگی سنگین؟

+ته! یادمه دکتر جین بهش گفت اوایل بارداری اصلا به خودش فشار نیاره
انقد سر به هوا نباش

+باشه بابا تسلیم!

×حالت تهوع نداری؟

+اصلا.! باورت میشه؟ اصلا! فکر میکردم خیلی بد تر از این باشه

×اگه اینطوری پیش بره که عالی میشه. فقط دعا کن دیر شروع نشه.. مثلا وسط ماه چهارم حالت تهوع هات شروع شه.. اینطوری خیلی برات سخت تره

میونگ پدرش رو صدا زد و وقتی توجه نامجون به دخترش جلب شد میونگ دوباره به تهیونگ اشاره کرد و گفت: نینی

قند تو دل هردوشون آب شد
نامجون میونگ رو محکم تر بغل کرد و قربون صدقش رفت

×بریم آشپزخونه. مامان و جونگکوک واست پنکیک درست کردن

راهشون رو سمت آشپزخونه کج کردند
با نزدیک شدن به آشپزخونه بوی پنکیک اومد

و تهیونگ حس ناخوشایندی بهش دست داد

الان واقعا نمیخواست پنکیک بخوره..

جین که گوشه ای ایستاده بود سمت نامجون رفت و گونه میونگ رو بوسید

جونگکوک پنکیک ها رو داخل ظرفی گذاشت

جین به تهیونگ نگاه کرد و گفت:
÷براش اتاق آماده کردین؟

تهیونگ کمی مکث کرد و بعد جواب داد
+ما داریم خونمون رو میفروشیم

همه تعجب کردن
سونگ هی گفت:
=چرا میخواین خونتون رو بفروشین؟

جونگکوک قصد داشت جوابشون رو بده.. ولی نمیدونست چطوری بهشون بگه که شرکت هردشون داره ضرر میکنه

+چون پول نداریم

جونگکوک لبخند عصبی زد
تهیونگ.. همیشه کارشو راحت میکرد

ظرف پنکیک رو روی میز، جلوی تهیونگ گذاشت
_تا سرد نشده بخور

نامجون شروع کرد به صحبت کردن:
×از ضرر شرکتتون خبر داشتم.. ولی نمیدونستم انقدر بده

FUCK YOU Where stories live. Discover now