در عرض یک ثانیه جونگ هیون پخش زمین و مردی سیاه پوش تفنگی رو روی پیشونی اون گرفته بودافرادی به سرعت وارد اتاق شدند
جونگکوک هم لابلای اونها دیده میشدجونگکوک باورش نمیشد..
تهیونگ وسط تخت نشسته بود و تکه چوب خرد شده ای کنارش افتاده بود!
زنجیر هنوز دستش بود
انقدر زنجیر رو کشیده بود که تاج تخت با زنجیر کنده شده بود..!
چندتا مامور پلیس پیش دوجول و جونگ هیون بودن
جونگکوک سمت تهیونگ رفت که بازوش آغشته به خون بود
دیدنش توی اون موقعیت باعث یادآوری حرفاش به تهیونگ شدهمین چند روز پیش بهش قول داده بود نمیزاره کسی بهش آسیب بزنه..
دیدن تهیونگ تو اون وضعیت تنفرش رو از برادرش صد برابر کرد!
جونگکوک خونش به جوش اومده بود
عصبانی بود!
چشماش نقطه به نقطه بدن زخمی همسرش رو دید میزد
و با خشم دندوناشو بهم میفشردمیخواست جونگهیون رو همین الان نابود کنه!
گردنش رو فشار بده و بدنش رو هزار قسمت تقسیم کنه!گوشاشو با میله ای داغ سوراخ کنه و اون رو تا عمق سرش فرو ببره!
چشماش از شدت خشم رو به قرمزی آورده بود
ناگهان صدای خسته و دردناک تهیونگ اون رو از جهنم افکارش بیرون کشید
تهیونگ زخمی جلوش نشسته بود و پشت سر هم نفس های کوتاهی میکشید
جونگکوک با خودش گفت:
"هیچ وقت برای انتقام دیر نیست!"جونگکوک دست تهیونگ رو باز کرد و اون رو به خودش تکیه داد
کلمات تهیونگ تکه تکه بیرون میومد..
از شدت فریاد زدن دیگه صداش هم باهاش یاری نمیکرد
+دو..جول_نگرانش نباش. حالش خوبه
تهیونگ با صدای خش دارش شروع کرد به حرف زدن
+مگه.. پیشش نبودی؟! چطوری *سرفه اجازه دادی دست همچین آدمی بیو..فته!جونگکوک تهیونگ رو بلند کرد
مواظب بود به زخماش فشار نیاره+هیچ میفهمی.. نزدیک بود چه اتفاقی براش بیوفته..!
تهیونگ توی اون لحظاتی که جونگ هیون به دوجول نزدیک میشد..
براش یادآور صحنه ای دردناک و آشنا بود..صحنه ای که باز بعد این همه مدت اون رو یاد گذشته انداخت!
لعنت به گذشتش!
چرا انقدر براش سخت بود که اون دوره رو فراموش کنه؟فکر میکرد دیگه باهاش کنار اومده!
جونگکوک از راهرویی که خیلی شلوغ بنظر میومد به سرعت عبور میکرد
BINABASA MO ANG
FUCK YOU
Fanfiction_ فکر کنم یه اشتباهی شده آخه یعنی چی"تبریک میگم شما حامله ای"؟ +شما آروم باشین یه لحظه _تازه اونم از کی؟؟ این احمق؟؟ +تست تعیین هویت ثابت کردن که بچه تو شکم شما از اقای جئون هستش _مطمئنم یه اشتباهی شده عقل آدم سالمم میفهمه همچین چیزی ممکن نیست شما...